هرچند که نهضت های بزرگ اجتماعی و انقلابات عظیم بر دوش قدرتمند و خستگی ناپذیر توده ها به پیش می رود، اما وجود هسته های پیشتاز و نیروهای پیشاهنگ اصلی برای ایجاد زمینه های حرکت و علامت گذاری راه های رسیدن به پیروزی و نیز دیده بانی آسیب ها و فرصت ها امری کاملاً عقلی و منطقی و در عین حال ملموس و تجربی می باشد.در انقلاب اسلامی که دارای خاستگاه، اهداف و روش های دینی بوده است، جایی به جز حوزه های علمیه دینی و نهاد روحانیت را نمی توان به عنوان هسته پیشاهنگ برشمرد. هرچند که روحانیت در حرکت های تاریخی پیش از انقلاب نیز حضور داشته و یا افرادی غیرحوزوی نیز در شکل دهی و دیده بانی نهضت وجود داشته اند اما آنچه را که بتوان به عنوان نیروی پیشاهنگ انقلاب اسلامی با مختصات دقیقش معرفی کرد چیزی جز حوزه های علمیه نیست در مقاله زیر این بحث مورد واکاوی قرار گرفته است.
انقلاب اسلامی ایران، تحول بنیادین و تغییر گستردهای در سطوح و لایههای مختلف جامعة معاصر ایران بود که براساس اندیشة ناب اسلامی و برخاسته از مبانی نگرش اجتهادی با هدایت و تدابیر رهبری توانمند و مقتدر و پشتوانة نیروی اجتماعی عظیم ملّت شکل گرفت و در میان شگفتی و بهت جهانیان، به پیروزی رسید. این تحول بنیادین و گسترده، همچون همة تحولات و تغییرات، به هستهای پیشتاز نیاز داشت که قبل از هر چیز خود را آمادة تحقق انقلاب ساخته باشد. این هستة پیشتاز باید از شرایطی برخوردار میبود که امکان تأثیرگذاری عمیق و گسترده را ــ در ابعادی به وسعت انقلاب اسلامی ــ داشته باشد و بتواند نیروی عظیم مورد نیاز برای مقابله با رژیمی بهظاهر مستحکم و برخوردار از همة توانمندیهای اقتصادی، امنیّتی، فرهنگی، سیاسی و نظامی را فراهم سازد و سازوکار لازم برای این تغییر را تدارک نماید. وجود هستة پیشتاز یا گروه پیشاهنگ برای هر تغییر و تحول بنیادین امری ضروری است که بدون آن، نمیتوان تحولات ریشهدار و ماندگار را سامان داد.[۱] فقدان یا ضعف هستة پیشتاز در بعضی از نهضتها و تحولات اجتماعی پیشین در کشور ما، زمینة افول و شکست آن نهضتها را فراهم ساخت. نهضت مشروطه (۱۲۸۵٫ش) بهخاطر برخوردار نبودن از هستة پیشتازی منسجم و همسو، به تشتّت و فروپاشی دچار شد و نهضت ملّی شدن صنعت نفت (۱۳۲۹٫ش) نیز عمدتاً به همین علت، نتوانست نتایج مورد انتظار جامعه را برآورده سازد. اگرچه در هر دو مورد، نیروهای مردمی و رهبران مذهبی بخش اصلی حرکت بودند، فقدان هستة پیشتاز، کار این بخش را با مشکل مواجه کرد و نهایتاً ناکامی هر دو مورد را رقم زد.
انگیزه ها، شیوه ها، راهکارها و چهارچوب هاى سیاست و حکومت در نظام جمهورى اسلامى، باید بر مبانى و اصول تربیتى و اخلاقى استوار باشد؛ تا این نظام بتواند در چهارچوب متعالى و قویم اندیشه سیاسى بنیانگذار آن، سیر تکاملى خود را طى کند. دیدگاه امام رحمه الله نیز در باب مقوله هاى گوناگون اجتماعى، مبتنى بر دیدگاه توحیدى و برخاسته از آن است؛ که محور و کانون اصلى و اصیل اندیشه و عمل یک انسان مسلمانِ حقیقى به شمار مى آید.
یکی از حساسترین و پیچیدهترین مراحل برای تمامی انقلابها و جریانات اجتماعی و حتی برای فعالیتهای گروهی موقت و محدود، مرحله شکلگیری رهبری و انتخاب رهبر است. از آن جهت که رهبری توأمان واجد مخاطرات و امتیازات میباشد و هرقدر که جریان اجتماعی مزبور انقلابیتر و پویاتر باشد، ریسکپذیری آن نیز بالاتر میرود، لذا مراحل دشوار و اولین گامهای انقلاب، در تعیین نقش رهبری بسیار مهم هستند. بدونشک ویژگیهای فردی رهبر و نیز اقبال خواص و عوام جامعه در واگذاری رهبری جریان به یک شخص تاثیر آشکاری دارد اما از چینش تاریخی رویدادها نیز نباید غافل بود. رویدادهای تاریخی گاه طوری چیده میشوند که نقش رهبری را برای یک شخص یا جریان تقویت مینمایند و در کنار خصوصیات فردی و پایگاه و خاستگاه اجتماعی، زمینههای مهمی را برای ظهور یک رهبر فراهم میسازند.
روند شکلگیری رهبری امامخمینی(ره) در انقلاب اسلامی ایران یکی از جذابترین مباحث در مطالعات مربوط به انقلاب اسلامی است. چگونگی پذیرفتهشدن ایشان از سوی نخبگان و منفعلشدن بعضی از عناصر رقابتجو و همچنین ویژگیهای منحصربهفرد حضرت امام(ره) در موفقیت رهبری ایشان، فرازهای جالبی هستند که ما را در فهم جامعتر از پدیده انقلاب یاری میکنند. علاوهبرآن شیوه رهبری امام(ره) در پیدایش موفقیتهای سیاسی و اجتماعی و نیز طراحی و معماری نهضت و نظام اسلامی ایران، سطح ظهور امام(ره) در موضع رهبری را بهقدری بالا برد که دیگر بهراحتی قابل رقابت یا مشارکت از سوی اشخاص و جریانات دیگر نبود. معمولا رهبران ضعیف یا متوسط هستند که باعث رقابتجویی یا تقسیم رهبریت میشوند و هنگامیکه با یک رهبری قدرتمند روبرو هستیم، برجستگیهای فردی و اجتماعی او را بهخوبی درک مینماییم. در مقاله حاضر، عوامل و شرایطی که حضرت امام(ره) را در جایگاه یک رهبر بلامنازع، قدرتمند و پیروز متجلی ساختند، تشریح میگردند.
مقاله با اعتراض به متدلوژی انفعالی در بحث از مفهوم «تسامح» آغاز شده و «نظریة تولرانس» را پاسخی لیبرالی و غربی به مشکلی اروپایی و مسیحی میخواند و بتفصیل توضیح میدهد که نه مسئله جامعة اسلامی ما، عیناً مسئلة جامعة مسیحی اروپا در سدههای پیشین یا کنونی است و نه مدارای اسلامی، تولرانس غربی است. سپس اثبات میکند که بدون نیاز به تولرانس و سهلانگاری و نسبیگرایی، و ضمن حفظ ایمان و یقین و حساسیت و غیرت دینی، میتوان با سایرین مدارا کرد و خشونت را صرفاً در موارد اضطراری اعمال نمود.
چرا باید ما نقطة شروع بحث در باب «تساهل» را همان نقطهای قرار دهیم که جامعهشناسان و علمای سیاست در غرب قرار دادهاند؟ و چرا پس از مرور نظریات آنان در باب تالرنس(Tolerance) با همان نگاه، در پی همسو نشان دادن اسلام با آنان برآئیم؟۱ آیا نقطة عزیمت دیگری نیست؟ آیا نمیتوان با دیدی مستقل و با اتکا بر مبانی اعتقادی خود شیوة برخورد با مشکلاتی را که دیگران با «تالرنس» کوشیدهاند آنها را حل کنند، بیابیم و با این روش، از گفتوگوهای بیهوده یا کم ثمر، اتلاف فرصتها، وارد شدن در نزاعهای لفظی و مباحثی که چه بسا ریشة بسیاری از آنها در تفاوت نظر یا اختلاف در برداشت خود غربیان از این موضوع است، رهایی یابیم و به زبان و بیانی برخاسته از فرهنگ و باورهای خودی، مسئله را تبیین کنیم و زمینههای حل مسئله را – اگر واقعاً مسئلهای وجود داشته باشد – فراهم آوریم؟۲
به هر حال شادیهای طبیعی و مادی هم لازم و ضروری
است به شرط اینکه اولاً تأمین این شادیها به شادیهای دیگر لطمه وارد نکند
و ثانیاً این شادیها، موجب رنجها و دشواریهای بعدی برای ما نباشد و
ثالثاً این شادیها، مانع دستیابی و چشیدن شادیهای متعالی، معنوی و
ماندگار نگردد.
اگر زندگی شاد را برای خود و دیگران با این سه اصل تطبیق دهیم و درصدد
تأمین آن باشیم، دینداری نه تنها مانع آن نیست که فراهم کننده و
تسهیلکننده آن هم هست.
دینداری، شادی یا غم ؟!
بسیاری از مردم به خصوص جوانان چنین میپندارند که دینداری با زندگی شاد منافات دارد. کسانی که دیندارترند از شادی کمتر در زندگی برخوردارند و کسانی که به احکام و آموزههای دین کمتر پایبندند در بهرهبرداری از لذتها و شادیهای زندگی آزادی بیشتری دارند… آیا این پندار صحیح است؟ و اساساً این پندار از کجا شکل گرفته است و منشأ آن چیست؟