درآمد
اگر تربیت را «فراهم کردن زمینه ها و عوامل شکوفایى و فعلیت یافتن استعدادهاى بشرى در جهت رشد و کمال» تعریف کنیم، و اگر سیاست را به معناى «کانون قدرت، حکومت و دولت» تلقّى نماییم، رابطه این دو، در عینیّت زندگى اجتماعى بشر، از مسائل و دغدغه هاى همیشگى متفکران و اندیشمندان بوده است.
از زمانى که نخستین نظریه پردازان سیاست و تربیت به تأمّل و کاوش نظرى در باب رابطه این دو مقوله پرداخته اند، تا امروز که در صحنه عملى سیاست، قدرتها و دولتها ـ به خصوص قدرتهاى بزرگ و صحنه گردانان اصلى سیاست جهانى ـ بدون پایبندى جدّى و حقیقى به معیارهاى اخلاقى و اهداف تربیتى، به یکّه تازى خود ادامه داده اند.
توجه نخبگان و مصلحان همواره به این نکته معطوف بوده است که چگونه می توان زمام قدرت و سیاست را به دست اخلاق و فضیلت سپرد. افلاطون، نخستین متفکرى است که به تأثیر این دو مقوله توجه کرده است و پس از او متفکرانى که در طراحى مدینه فاضله و نمونه آرمانى و اعلاى جامعه بشرى نظریه پردازى کرده اند، در صدد چاره اندیشى براى کنترل اخلاقى سیاست و حاکم ساختن ملاکها و ارزشهاى اخلاقى و تربیتى بر ذات سرکش قدرت بودهاند.
بر خلاف این تلاشهاى فکرى در شرق و غرب عالم و علىرغم ابراز نگرانىها و گسترش دغدغههاى حکیمان و خیرخواهان بشرى، در عینیّت زندگى اجتماعى بشر و عملکرد سیاست مداران و حکمرانان، کارنامهاى سراسر ننگ و فساد و تباهى، در سوء استفاده از قدرت به چشم مىخورد، که جز نقاط محدود و مقاطع گذرا و کوتاه، رهایى سیاست و قدرت را از ضوابط اخلاقى به نمایش مىگذارد.
این واقعیت تلخ، کار را به جایى رساند که قدرت و فساد، ملازم و همزاد تلقى شدند و سیاست، مترادف با تزویر، خباثت، بىعدالتى و تبعیض قلمداد شد. حتى در برخى از دیدگاهها و نظریه پردازىهاى به ظاهر علمى، این عارضه، جوهر قدرت و سیاست شناخته شد و دیدگاههاى ماکیاولیستى در باب قدرت، قوّت گرفت؛ تا جایى که امروز، اصل «نیرنگ و فریب» به عنوان لوازم قطعى و اجتناب ناپذیر قدرت و سیاست و از قواعد بازىِ سیاست شمرده مىشود!
در نظریات و فلسفه هاى سیاسى دوران جدید، به خاطر عدم کارآیى مؤثر و گسترده دیدگاه هاى اتوپیایى و آرمانگرایانه، راهکارهاى حقوقى و قانونى نظارت و کنترل قدرت، مورد توجه قرار گرفت و شیوههاى گوناگون تأمین نظارت مردم بر حاکمان و حکومت مردم بر مردم، تحت عنوان «دموکراسى» مطرح شد و به تدریج جاى خود را در شیوههاى حکومتى ـ کم و بیش ـ باز کرد.
اگر چه این تحول، نقطه عطفى در تکامل اجتماعى و سیاسى جامعه بشرى تلقى شد، ولى خیلى زود، این نظریات به پوششِ تازهاى براى خودکامگى قدرتمندان و ثروتمندان تبدیل گردید و فریب و تزویر جدیدى، جایگزین شیوههاى پیشین شد.
در این میان، روشهاى تربیتى و اخلاقى اصلاح قدرت و سیاست، به دست فراموشى سپرده شد و به گمان ناکارآمدى و غیرعملى بودن این روشها، توجه اصلى عالمان سیاست به تحقق همان راهکارهاى حقوقى و قانونى جلب گردید.
البته ناامیدى از تأثیر راهکارهاى اخلاقى و تربیتى، در بستر فلسفه سیاسى غرب و تبیین پوزیتیویستى و مادى قدرت، امرى طبیعى است؛ زیرا هنگامى که همه تلاشهاى بشرى براى کسب قدرت توجیه گردد و قدرت، خود هدف نهایى تلقى شود، سرنوشتى بهتر از این را نباید انتظار داشت!
در این شرایط و در سالهاى پایانى دهه هشتم قرن بیستم، در گوشهاى از جهان سوم ـ که هیچ وزن و جایگاهى نه در معادلات قدرت، و نه در تحولات اندیشهاى نداشت ـ مردى با چهرهاى مصمم و معنوى، ارادهاى پولادین، کلامى ساده اما پرنفوذ و ایمانى راسخ، پیشاپیش ملتى عاشق و استوار، حکومتى مستحکم و مقتدر را از ریشه برکند و زمام قدرت را به دست گرفت. این مرد، اندیشه سیاسى جدیدى را مطرح کرد که براى اندیشمندان و نظریه پردازان سیاست، نه تنها تازگى داشت، که غریب و بر خلاف مبانى و اصول پذیرفته شده علم سیاست مىنمود!
هر چند عملِ سترگ و معجز آساى امام خمینى رحمهالله در شکلگیرى و پیروزى انقلاب اسلامى، بسیار مهم و غیرمنتظره تلقى شد، ولى اهمیت و تأثیر اندیشه سیاسى ایشان را نمىتوان کمتر از آن دانست. در اندیشه سیاسى این مرد الهى، اخلاق و تربیت، نه تنها به عنوان ابزار کنترل قدرت و سیاست، که به عنوان غایت و صورت آن تعریف مىشود و علاوه بر ابزارها و راهکارهاى حقوقى و قانونى تعبیه شده براى نظارت واقعى و مشارکت حقیقى مردمى و فراتر از نقش کنترلى ارزشهاى اخلاقى و روشهاى تربیتى، اساس سیاست و انگیزه قدرت، در تبیین جایگاه و ارزش اخلاقى و تربیتى انسان معنا مىدهد و توجیه مىگردد.
این نظریه، در طول یک دهه تجربه عینىِ حاکمیت شخص امام خمینى رحمهالله و پس از آن نیز ـ در استمرار درسى که او آموخته بود ـ در رهبرى جانشین شایسته و فرزانه او، در بوته آزمایش و عمل قرار گرفت و بر خلاف دیدگاههاى آرمان گرایانه اتوپیایى و غیر قابل عمل، کارآمدى و توفیق خود را نیز نشان داده است.
آنچه امروز مهم است، تنقیح و تنسیق این اندیشه، تبیین و تثبیت آن در متن و بطن فرهنگ سیاسى جامعه ما، و گسترش و تعمیق حاکمیت این نگرش به عنوان یک باور قلبى و عقلانى در رفتار سیاسى دولت مردان، نخبگان و رهبران جامعه است. اندیشه سازىهاى مستمر نگرش سیاسىِ مادى گرایانه، همراه با آوازهگرى و پردازش علمى مآبانه آن و نیز رسوب بازمانده از دهها سال تلقین و القاى آن در مراکز و محافل علمى، نگرانى فراموش شدن این میراث فکرى امام راحل رحمهالله را موجّه مىسازد؛ و مشاهده علایم دنیازدگى و قدرتطلبى شیطانى در برخى لایههاى سیاسى، این نگرانى را تشدید مىکند.
بنابراین، طرح این موضوع و تأکید بر آن، ضرورتى مضاعف مىیابد و تکرار این درس بزرگ امام خمینى رحمهالله ـ به عنوان بازخوانى دیدگاه اسلام ناب محمّدى صلىاللهعلیهوآله و سیره سیاست علوى علیهالسلام ـ نیاز مبرم زمانه ما مىگردد.
نگاه امام رحمه الله به سیاست
دیدگاه امام خمینى رحمهالله درباره تربیت، سیاست و پیوند این دو، بدون
بررسى نظام کلى اندیشه امام میسّر نیست. نه تنها در این مورد، که در
بازخوانى اندیشه هر اندیشمندى، نمىتوان بدون نگرش سیستمى و نظام مند، به
درک و تبیین آن دست یافت؛ به خصوص در مورد اندیشمندى که فیلسوف و خردمندى
برجسته و وارسته است و داراى مبانى فکرى قویم و منسجمى است که از آبشخور
منابع وحیانى، تأملات عقلانى و سلوک عرفانى ـ توأما ـ سیراب شده و دیدگاه
او، برداشتى مجتهدانه و روشمند از دین حقّ الهى است که از نظاممندى،
انسجام، پیوستگى و ترابط وثیق بین عناصر و اجزاى خود برخوردار است.
اهمیت دیدگاه امام رحمه الله و ضرورت اهتمام بدان و تأمل در آن، بدین جهت است که دیدگاه ایشان، بیانگر نگرش اسلام ناب است؛ نگرشى خالص، متکى بر منابع استوار و اصیل، عارى از رسوب جاهلیت متحجرانه یا متجددانه، برآمده از روش علمى و اطمینان بخش اجتهاد و بنابراین، قابل اعتماد براى به کارگیرى در صحنه عمل و اجرا.
نگاه امام خمینى به هستى، نگاهى است توحیدى و نگرش سیاسى ایشان نیز تراوشى است از این نگاه که از ذهن و دل، گفتار و نوشتار، و عمل و رفتار امام مىتوان آنرا کشف کرد. نگرش توحیدى امام رحمهالله را از زبان خودشان بشنویم:
اعتقادات من و همه مسلمین همان مسائلى است که در قرآن کریم آمده است و یا پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله و پیشوایان بحق بعد از آن حضرت، بیان فرمودهاند؛ که ریشه و اصل همه آن عقاید ـ که مهمترین و با ارزشترین اعتقادات ما است ـ اصل «توحید» است. مطابق این اصل، ما معتقدیم که خالق و آفریننده جهان و همه عوالم وجود و انسان، تنها ذات مقدس خداى تعالى است که از همه حقایق مطلع است و قادر بر همه چیز است و مالک همه چیز.
مبناى نگرش سیاسى امام رحمهالله بر همین اصل توحید ـ که آنرا «مهمترین و با ارزشترین» اصل اعتقادى و بینشى دانستهاند ـ استوار است و نتیجه همین اصل است:
این اصل به ما مىآموزد که انسان، تنها در برابر ذات اقدس حق باید تسلیم باشد و از هیچ انسانى نباید اطاعت کند؛ مگر اینکه اطاعت او اطاعت خدا باشد.
اگر سیاست را «تبیین و تنظیم رابطه امردهى و امربرى» تعریف کردهاند،این رابطه به صورت اصیل، ذاتى و مستقل، تنها با خدا برقرار مىشود. البته این، تنها وجه و شکل منحصر رابطه “خدا ـ انسان” نیست، بلکه یکى از وجوه است و مبتنى بر سایر وجوه و اَشکال ارتباط “خدا ـ انسان” از قبیل خالقیت، مالکیت، رازقیت، هدایت، محبّت… . اما در امر سیاست، ارتباط امردهى و امربرى که بین انسانها برقرار مىشود، هنگامى حق است و براى یک مسلمانِ موحد قابل قبول، که برخاسته و در راستاى اطاعت خدا باشد:
بنابراین، هیچ انسانى هم حق ندارد انسانهاى دیگر را به تسلیم در برابر خود مجبور کند. و ما از این اصل اعتقادى [یعنى توحید [اصل آزادى بشر را مىآموزیم که هیچ فردى حق ندارد انسانى و یا جامعه و ملتى را از آزادى محروم کند؛ براى او قانون وضع کند؛ رفتار و روابط او را بنا به درک و شناخت خود ـ که بسیار ناقص است ـ و یا بنا به خواستهها و امیال خود، تنظیم نماید.
بنابراین، از دیدگاه امام رحمهالله حق قانونگذارى در اختیار خداى تعالى است و سعادت بشر «تنها در گرو اطاعت از قوانین الهى است که توسط انبیا به بشر ابلاغ شده است».حتى قیام و مبارزه ـ هم به عنوان یک حق، و هم به مثابه یک تکلیف ـ ناشى از همین اصل توحید است که انسان را برمىانگیزد تا «در برابر دیگران که به اسارت دعوت مىکنند، قیام کند و خود و جامعه خود را آزاد سازد؛ تا همگى تسلیم و بنده خدا باشند».
از نگاه امام رحمهالله «اسلام، دین سیاست است».سیاست به معناى مدیریت کلان دولت و راهبرد امور عمومى در جهت مصلحت جمعى و انتخاب روشهاى بهتر در اداره شئون کشور،بخشى از آموزهها و احکام اسلامى را تشکیل مىدهد و لازمه جامعیت و کمال این دین الهى و نشان دهنده پیشگامى اسلام در مدنیّت و قانون مدارى است:
آن روز که در غرب، هیچ خبرى نبود و ساکنانش در توحّش به سر مى بردند و آمریکا سرزمین سرخپوستان... بود، دو مملکت پهناور ایران و روم، محکوم استبداد و اشرافیت و تبعیض و تسلط قدرتمندان بودند و اثرى از حکومت مردم و قانون در آنها نبود، خداى تبارک و تعالى به وسیله رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله قوانینى فرستاد که انسان از عظمت آنها به شگفت مىآید. براى همه امور، قانون و آداب آورده است... همانطور که براى وظایف عبادى، قانون دارد، براى امور اجتماعى و حکومتى، قانون و راه و رسم دارد... هیچ موضوع حیاتى نیست که اسلام، تکلیفى براى آن مقرر نداشته و حکمى درباره آن نداده باشد.
نه تنها قوانین و نظامات حکومتى و سیاسى در اسلام تبیین و تعیین شده، بلکه چون مجموعه قانون براى اصلاح جامعه کافى نیست، اسلام قوّه مجریه هم قرار داده و ولىّ امر را متصدى قوّه مجریه و مکلّف به پیاده کردن احکام سیاسى و اجتماعى اسلام ساخته است:(۶)
حکومت اسلامى هیچیک از انواع طرز حکومتهاى موجود نیست؛ مثلاً استبدادى نیست که رئیس دولت، مستبد و خود رأى باشد... حکومت اسلامى نه استبدادى است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است... مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنّت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله معین گشته است... حکومت اسلامى، حکومت قانون الهى بر مردم است.
در اندیشه سیاسى امام رحمه الله مردم و رأى و نظر و نظارت آنان بر جریان امور، اصلى مهم و اساسى است:
حکومت، حکومت اسلام و مردم است. از حقوق اولیه هر ملتى است که باید سرنوشت و تعیین شکل و نوع حکومت خود را در دست داشته باشد. نظارت مردم بر همه امورو نیز نقّادى و ارزیابى و شرکت مردم در رهبرى امور خویش، از ویژگىهاى نظام سیاسى مورد نظر امام رحمهالله است.
ماهیت [حکومت] جمهورى اسلامى این است که با شرایطى که اسلام براى حکومت قرار داده است، با اتکا به آراى عمومى ملت، حکومت تشکیل شده و مجرى احکام اسلام باشد. ما حق نداریم، خداى تبارک و تعالى به ما حق نداده است، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزى را تحمیل بکنیم.
تربیت از منظر امام رحمه الله
دیدگاه امام خمینى رحمهالله ـ به عنوان اسلامشناسى سترگ و عارفى برجسته و
بزرگ ـ در باب تربیت، همان دیدگاه متعالى و عمیق توحیدى و الهى است که از
محورهاى اساسى اختلاف مکاتب مادى با دین حق به شمار مىرود؛ زیرا آنها
انسان را حیوانى ادراک کرده اند، مثل سایر حیوانات.(۱) و حال آنکه انسان
به عنوان خلیفه خدا که از کرامتِ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى»(۲)
برخوردار است، داراى مراتب نامتناهىاى است که با تربیت الهى و تخلّق به
اخلاق حضرت حق، مىتواند به آن مراتب دست یابد:
انسان ادراکاتش و قابلیتش براى تربیت، تقریبا باید گفت غیر متناهى است.
اساسا نیاز انسان به راهنمایى و هدایت انبیا، از همین نگاه قابل تبیین است؛ نیازى که گذر زمان و رشد پیشرفتهاى علمى و مادى، نه تنها چیزى از آن نمىکاهد، که ضرورت آنرا افزون مىسازد و جز از راه وحى الهى قابل تأمین نیست؛ نیازى که جایگزین ناپذیر است و وجدان و فطرت و خرد آدمى بدان گواهى مىدهد:
اینکه احتیاج به انبیا ما داریم، براى اینکه انسان مثل حیوانات نیست که یک حدّ حیوانى داشته باشد و تمام بشود… چون که تربیت انسان به همه ابعادش، هم تربیت جسمى و هم روحى و هم عقلى و هم مافوق آن، نمىشود در عهده بشر باشد؛ براى اینکه بشر اطلاع ندارد از احتیاجات انسان و کیفیت تربیت انسان نسبت به ماوراى طبیعت.
اهمیت و جایگاه تربیت در نگرش امام خمینى رحمهالله با مجموعه هستى پیوند خورده است و هدف غایى خلقت، تربیت «انسان کامل» است. چنین ربط وثیق و پیوند محکمى در تکوین، مىتواند جایگاه تربیت را در تشریع هم نشان دهد. در حقیقت، تشریع ادیان الهى و بعثت انبیا، هدفى جز تربیت انسان نداشته است:
اساس عالَم بر تربیت انسان است. انسان عصاره همه موجودات است و فشرده تمام عالم است. و انبیا آمدهاند براى اینکه این عصاره بالقوّه را بالفعل کنند و انسان یک موجود الهى بشود این موجود الهى، تمام صفات حق تعالى در او است و جلوهگاه نور مقدس حق تعالى است.
بنابراین، دو اصل از اصول سهگانه اعتقادى و مشترک همه ادیان الهى و فرقه هاى اسلامى ـ یعنى نبوّت و معاد ـ بر مبناى همین هدف، تعریف و تبیین مىشود؛ گرچه اصل اساسى و ریشهاى «توحید» هم در توجیه و تبیین تربیت انسان، جایگاهى برجسته دارد.
«نبوّت» براى ارائه راهکارهاى تربیت بشر از طریق وحى الهى، تحقق یافته است و «انبیا» به عنوان مربّى انسان، مبعوث شدهاند:
این مکتبهاى توحیدى که بالاترینش اسلام است، آمدهاند براى اینکه انسان درست کنند. تمام کتب انبیا ـ خصوصا کتاب مقدّس قرآن کریم ـ کوشش دارند به اینکه این انسان را تربیت کنند؛ براى اینکه با تربیت انسان، عالَم اصلاح مىشود.
معاد نیز عرصه و صحنه ارائه فعلیت تربیت انسان؛ و آخرت هر کسى در حقیقت، نتیجه تربیت او است:
انسان در عوالم دیگر از عذاب و عقاب جز آنچه خود در این عالم تهیه کرده، نخواهد دید؛ و هر چه در این عالم از اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقاید صحیحه داشته در آن عالم، صورت آنرا بالعیان ببیند، با کرامتهاى دیگرى که حق به تفضّل خویش به او عنایت فرماید.
نگاه امام رحمه الله درباره جایگاه تربیت
در فرهنگ واژگان عربى و نیز در اصطلاح قدما، «سیاست» به معناى تأدیب و
تربیت استعمال شده است و پس از ترجمه واژه “policy” به “سیاست”، معنى
اصطلاحى امروز سیاست غلبه یافته است و به گفته برخى از متفکران، این معادل
سازى فارسى، بار معنایى سیاست را تغییر جهت داده است.
در نگرش امام خمینى رحمهالله ـ که برخاسته از نگرش عمیق و اصیل اسلامى است ـ تربیت، عنصر هدایت کننده، جهت دهنده و برانگیزنده سیاست است. انگیزه اصلى انبیا و پیروان آنان، براى کسب قدرت و تشکیل حکومت، تحقق اهداف معنوى و تربیتى است:
انبیا اینکه دنبال این بودند که یک حکومت عدلى در دنیا متحقق کنند، براى این است که حکومت عدل اگر باشد، حکومتى باشد با انگیزه الهى، با انگیزه اخلاق و ارزشهاى معنوى انسانى، یک همچو حکومتى ـ اگر تحقق پیدا بکند ـ جامعه را مهار مىکند و تا حد زیادى اصلاح مىکند.
در منظر امام رحمهالله سیاست و تربیت در یک هدف مشترکند و آن، آزاد کردن انسان از قید اسارت است. انبیاى الهى براى شکوفا کردن استعدادها و بیرون آوردن ضعفا از سلطه استکبار مبعوث شدهاند و این دو هدف مرتبط با هم، دو محور اصلى تلاش و مجاهدت انبیا بوده است.
مطمح نظر، نظام سیاسى اسلام نیست و تنها پرداختن به معنویات مدنظر است. بله، هدف غایى، تربیت انسان و بسترسازى براى امکان ارتقا و رشد معنوى است؛ ولى پرداختن به نیازها و زمینههاى مادى زندگى جامعه، مقدمه اجتنابناپذیر این هدف است. ترکیب انسان از جسم و روح و دارا بودن دو جنبه مادى و معنوى، موجب تفکیک ناپذیرى این دو بُعد در زندگى اجتماعى بشر است.
اشکال عمده مکاتب غیر توحیدى، منحصر ساختن انسان به جنبه طبیعى و غفلت از جنبه معنوى و ماوراء الطبیعى او است؛ اما غفلت از جنبه طبیعى هم، مورد تأیید نگرش توحیدى نیست. بنابراین امام رحمهالله تصریح مىکنند که:
طبیعت را به همان معنایى که همه مىگویند، آن [اسلام] هم مىگوید. اینجور نیست که به طبیعت کار نداشته باشد. تمدّن را به درجه اعلایش اسلام قبول دارد و کوشش مىکند براى تحقّقش؛ و لهذا حکومتهایى که در اسلام بودهاند، یک حکومتهایى بودهاند که همه جور تمدّنى در آنها بوده است… در عین حال، آنها به این [جنبه طبیعى] نگاه مىکنند و همین است، [اما] او به این نگاه مىکند که بکِشدش طرف روحانیت؛ بکِشدش طرف توحید. از این جهت فرق است ما بین اسلام و غیر اسلام، بین حکومت اسلامى و حکومتهاى غیر اسلامى…
خدا مىخواهد مردم را به اعلى علّیین برساند. از «اسفل السافلین» بکشاندشان تا «اَعلى علّیین»؛ و این در غیر رژیمهاى انبیا ـ جاهاى دیگر ـ اصلاً مطرح نیست. چهکار دارند به اینکه مردم بشوند یک مردم الهى؟! به ما چه ربط دارد؟! اینجا خلاف نظم نکنند؛ اینجا کارى [نکنند] که به حکومت ما ضرر بزند، هر چه مىخواهد باشد!…
در جاى دیگرى امام رحمهالله به صراحت مىفرمایند:
از اول انبیا این دو شغل را داشتهاند: شغل معنوى که مردم را از اسارت نفس خارج کنند، از اسارت خودش خارج کنند… و [شغل دوم اینکه] مردم و ضعفا را از گیر ستمگران نجات بدهند. این دو شغل، شغل انبیا است.
بنابراین، در صورتى به دست گرفتن قدرت و زمامدارى جامعه و یا احراز یک پست و منصب حکومتى، ارزشمند است که بتوان با استفاده از آن ـ تنها در حد یک ابزار و وسیله ـ اهداف الهى را تحقق بخشید. گرچه اجراى عدالت و پیاده کردن احکام اسلام، هدف سیاست اسلامى تلقى مىشود؛ ولى این یک هدف میانى است:
بدیهى است تصدّى حکومت، به دست آوردنِ یک وسیله است، نه اینکه یک مقام معنوى باشد… هرگاه حکومت و فرماندهى وسیله اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا مىکند… ائمه و فقهاى عادل موظفند که از نظام و تشکیلات حکومتى براى اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم، استفاده کنند.
[در عین حال] اینطور نیست که اسلام فرقش با حکومتهاى دیگر [تنها در] این است که این عادل است و آنها غیر عادل… این یکى از فرقها است؛ یک فرق نازلى است و بالاتر از این، آن چیزهایى است که انسان را رو به معنویات مىبرد. اسلام آمده است که این طبیعت را بکِشد طرف روحانیت؛ مهار کند.(۴)
نباید از این سخن امام رحمهالله چنین استنباط شود که پرداختن به جنبههاى طبیعى و مادى زندگى بشر، بىاهمیت است:
در دنیاى امروز که گفته مىشود دنیاى صنعت است، رهبران فکرى مىخواهند جامعه بشرى را نظیر یک کارخانه بزرگ صنعتى اداره کنند؛ در حالى که جامعهها از انسانها تشکیل شده است که داراى بُعد معنوى و روح عرفانى است. و اسلام در کنار مقررات اجتماعى، اقتصادى و غیره، به تربیت انسان بر اساس ایمان به خدا تکیه مىکند و در هدایت جامعه از این بُعد، بیشتر براى هدایت انسان به طرف تعالى و سعادت عمل مىکند.
به هر حال، هدف نهایى و غایى، نزدیک شدن انسان به جنبه الوهیّت و مرتبت «انسان کامل» است و از نظر امام رحمهالله همه احکام فردى و اجتماعى، عبادى و غیر عبادى، وسیلهاى است براى این هدف. حکومت و سیاست هم تنها وسیله است و نه چیز دیگر:
تمام عبادات وسیله است؛ تمام ادعیه وسیله است همه وسیلهاى براى این است که… انسانِ طبیعى بشود یک انسانِ الهى… انبیا هم براى همین آمدهاند. انبیا نیامدهاند حکومت درست کنند، حکومت را مىخواهند چه کنند؟! این هم هست؛ اما نه ایناست که انبیا آمدهاند که [فقط [دنیا را اداره کنند… حکومت هم تأسیس مىکنند، حکومتى که حکومت عادله باشد؛ لکن مقصد این نیست؛ اینها همه وسیله است که انسان برسد به یک مرتبه دیگرى که براى آن انبیا آمدهاند.
آنچه امتیاز و تفاوت جوهرى حکومت دینى و حکومت غیر دینى ـ با هر اسم و در هر قالبى ـ است، توجه حکومت دینى به امر تربیت و غایت خلقت انسان است که از دیدگاه امام رحمهالله حکومتهاى غیر دینى تنها بر آنند که جامعه را اداره کنند؛ ولى حکومت اسلامى، جامعه را هم اداره مىکند و هم تربیت:
اینکه ما مىگوییم… که هیچ رژیمى مثل حکومت اسلامى نمىتواند انسان را و ملتهاى انسانى را آنطور که باید، اداره کند و تربیت، این براى این است که همه رژیمهاى غیر توحیدى و رژیمهایى که به دست غیر انبیا وجود پیدا کردهاند، آنقدرى که بینش دارند، اگر ما فرض بکنیم که اینها صد در صد هم امین هستند و دلسوز براى ملتها، لکن شعاع بینش بشر را باید دید تا کجا است و انسان تا کجا مىتواند سیر بکند و احتیاجات انسان چقدر است. آیا به مقدار سعه وجود انسان و قابلیت رشد انسان، این رژیمهاى غیر الهى دیدشان وافى است… یا دیدِ اینها محدود است تا یک حدودى…؟
هر چه علوم طبیعى ترقّى بکند، انسان را به آن چیزهایى که در طبیعت به آن احتیاج دارد مىرساند؛ آن ورق بالا ـ که فوق طبیعت است ـ هیچ یک از این علوم بشرى به آنجا نمىرسد.
علاوه بر این، از منظر امام رحمهالله تحول سیاسى جامعه و وقوع انقلاب براى اصلاح ساختار قدرت و حکومت، ناشى از تحول روحى و تربیتى جامعه است:
جوانان ایران و زنان و مردانى که در زمان طاغوت با تربیت طاغوتى بار آمده بودند، هرگز نتوانستند با قدرت طاغوتى مقابله کنند؛ ولى آنگاه که به دست تواناى حق ـ جلّوعلا ـ به انسانِ انقلابىِ دور از علایق شیطانى متحول شدند، آن قدرت عظیم را سرکوب کردند.
بنابراین در دیدگاه امام، سیاست و تربیت، پیوندى ناگسستنى دارند. البته سیاست الهى و انسانى، نه سیاستهاى شیطانى که ضد تربیتند، و نه سیاستهاى حیوانى که نسبت به تربیت جامعه، وظیفه و تعهدى براى خود قائل نیستند. این پیوند، نه تنها در حد مهار قدرت توسط اخلاق و تربیت، محدود و خلاصه نمىشود، که جوهره و کانون سیاست را تشکیل مىدهد.
تربیت به معنى «عبودیّت، کسب حیات طیبه و قرب الهى» هم در علّت فاعلى سیاست و اقدام براى تحقق حکومت و نظام سیاسى اسلامى، نقش مهمى ایفا مىکند، و هم علّت غایى سیاست تلقى مىشود و تأسیس حکومت، جز ابزارى براى زمینه سازى رشد و تعالى انسانى و الهى جامعه، انگیزهاى نمىتواند داشته باشد.
نه اینکه اصلاح امور معیشتى، استقرار عدالت، گسترش آزادىهاى مشروع و به تعبیر امام رحمهالله «رسیدگى به بُعد طبیعى انسان» مورد اهتمام نظام سیاسى اسلام نیست؛ ولى همه این امور، زمینه ساز و بستر ساز رشد جامعه است و از این نظر و به عنوان مقدمات لازم و اجتناب ناپذیر گسترش و تعمیق تربیت الهى انسانها، ارزش والاى معنوى یافتهاند و نه تنها به عنوان وظایفى حکومتى به منظور اداره جامعه، بلکه در جایگاه تعهد و وظیفهاى الهى براى تربیت، داراى اهمیت و ارزش معنوى شایانى مىباشند.
بنابراین، سیاستى را که در خدمت و زمینهساز تربیت نباشد، هرگز نمىتوان سیاست اسلامى و الهى دانست.
نتایج کاربردى نگرش امام رحمه الله
نگرش امام خمینى رحمهالله به مقوله سیاست و جایگاه محورى تربیت در آن، بیانگر دیدگاه اسلام ناب در این باب است و پشتوانه نظرى انقلاب و جمهورى اسلامى ایران بهشمار مىآید. همین نگرش در مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، بازتاب یافته و فلسفه تشکیل نظام اسلامى را تبیین کرده است:
حکومت از دیدگاه اسلام، برخاسته از موضع طبقاتى و سلطهگرى فردى یا گروهى نیست؛ بلکه تبلور آرمان سیاسى ملتى همکیش و همفکر است که به خود، سازمان مىدهد تا در روند تحول فکرى و عقیدتى، راه خود را به سوى هدف نهایى (حرکت به سوى اللّه) بگشاید. ملت ما در جریان تکاملِ انقلابى خود، از غبارها و زنگارهاى طاغوتى، زدوده شد و از آمیزههاى فکرى بیگانه خود را پاک نمود و به مواضع فکرى و جهانبینى اصیل اسلامى بازگشت و اکنون بر آن است که با موازین اسلامى، جامعه نمونه (اسوه) خود را بنا کند. بر چنین پایهاى، رسالت قانون اساسى این است که زمینههاى اعتقادى نهضت را عینیّت بخشد و شرایطى را به وجود آورد که در آن، انسان با ارزشهاى والا و جهانشمول اسلامى، پرورش یابد.
البته غلبه نگرش شیطانى و یا نگاه حیوانى به مقوله سیاست، در عرصه نظامها و اندیشههاى سیاسى موجود، و سلطه فرهنگى غرب بر عالَم علوم انسانى و اجتماعى، خطر فراموشى یا کمرنگ شدن نگرش امام رحمهالله را به عنوان تهدیدى جدّى براى عرصه فرهنگ سیاسى حاکم بر رفتار و عمل نخبگان سیاسى جامعه ما، عینى و ملموس ساخته است.
بنابراین بازخوانى و تأکید بر نتایج عینى و اجرایى دیدگاه امام رحمهالله ضرورى است.
مهمترین این نتایج به شرح زیر است:
۱٫ کسب قدرت در چهارچوب اهداف و غایات تربیتى قابل تبیین است. بنابراین انگیزههاى سودجویانه کسب قدرت و تلاش براى به دست آوردن قدرت در گردونه رقابتهاى معمول سیاسى و با هر ابزارى و از هر راهى، هیچ توجیه و مبناى معقول و خردمندانهاى ندارد و انسان را از پیمودن راه تعالى و تربیت معنوىِ مورد توجه انبیاى الهى، غافل مىسازد و در اسارت سیاست و قدرت گرفتار مىسازد.
نفس حاکم شدن و فرمانروایى، وسیلهاى بیش نیست و براى مردان خدا ـ اگر این وسیله به کار خیر و تحقق هدفهاى عالى نیاید ـ هیچ ارزش ندارد… هرگاه حکومت و فرماندهى، وسیله اجراى احکام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا مىکند.
۲٫ حفظ قدرت و دفاع از تصدّى حاکمیت در نگرش سیاسى اسلام نیز، براى امکان فراهم ساختن بستر و زمینه تربیت جامعه، قابل توجیه و تبیین است. بنابراین نمىتوان با توسل به هر شیوهاى و با بهکارگیرى راههاى غیر اخلاقى، منصب و جایگاهى را در حاکمیت اسلامى حفظ کرد.
۳٫ فعالان سیاسى باید خود، نمونه عینى تربیت الهى هم باشند. کسانى صلاحیت دارند مناصب سیاسى را اشغال کنند که به حسب درجه و مرتبه آن جایگاه، از تربیت اسلامى و فضایل اخلاقى برخوردار باشند؛ وگرنه اولاً سعادت خود را در معرض آسیب قرار مىدهند و دچار سوء استفاده از قدرت مىشوند، و ثانیا نمىتوانند نقش مطلوب و رسالت سنگینى را که پذیرفتن یک منصب سیاسى بر عهده یک فرد مسلمان واقعى مىنهد، ایفا نمایند:
اگر حکومتها به دست جباران باشد، به دست منحرفان باشد، به دست اشخاصى باشد که ارزشها را در آمال نفسانى خودشان مىدانند، ارزشهاى انسانى را هم گمان مىکنند که همین سلطه جویىها و شهوات است؛ تا این حکومتها برقرار هستند، بشریت رو به انحطاط است…
۴٫ مصداق برجسته و نمونه نمادین و محورى اصل فوق، در کارکرد و فلسفه «ولایت فقیه» متبلور است. اگر در رأس هرم قدرت ـ در یک جامعه اسلامى ـ اسلامشناسِ ذىصلاح عادل و تربیت شده برجسته و شایسته وجود نداشته باشد، تربیت الهى و زمینه سازى براى رشد و تعالى معنوى و اخلاقى در جامعه محقق نخواهد شد. همانگونه که در زمان حضور معصوم علیهالسلام تنها او صلاحیت زمامدارى و رهبرى جامعه را دارا است، در عصر غیبت، کسانى واجد صلاحیت براى زمامدارىاند که علاوه بر شرایط و توانمندىهاى عمومى زمامدارى، در علم و عمل، دانش آموخته و پیرو معصومان علیهمالسلام باشند:
موضوع ولایت فقیه، مأموریت و انجام وظیفه است.
براى اینکه فقیه عادلِ ذىصلاح، عملاً مىتواند جامعه را نه تنها به سوى عدالت سوق دهد، که برتر و فراتر از آن، جامعه را رو به معنویات پیش ببرد و انسان طبیعى را به سوى انسان الهى و روحانى سوق دهد.(۲) بنابراین مىتوان گفت، ولایت فقیه، بیش از آنکه زمامدارى صرفا سیاسى باشد، ولایت و هدایت معنوى و تربیتى جامعه است؛ که وظیفهاى طاقت فرسا و رسالتى عظیم شمرده مىشود.
۵٫ از نگاه امام رحمهالله اختلافات و کشمکشهاى سیاسى که بر سرِ قدرت در مىگیرد، ناشى از فقدان یا ضعف تربیت و تزکیه است. و در صورتى که نخبگان و سردمداران حکومت، انگیزههاى معنوى سیاست را سرمشق عملى و رفتارى خود ساخته و نفس خود را از تمایلات قدرتطلبانه پاک کرده باشند، تفرقه و اختلاف از جامعه رخت بر مىبندد:
اختلافاتى که بین همه بشر هست، اختلافاتى که سر دنیا بین همه بشر هست، این اختلافات، ریشهاش این طغیانى است که در نفس هست و این گرفتارىاى است که انسان دارد و گرفتارى به خود دارد و به هواهاى نفسانیه. اگر انسان تزکیه بشود و نفس انسان تربیت بشود، این اختلافات برداشته مىشود.
مىتوان نتیجه گرفت: رقابتهاى بر سرِ کسب قدرت و فعالیتهاى حادّى که رقباى سیاسى انجام مىدهند، اساسا در منطق امام رحمهالله جایگاهى ندارد؛ مگر اینکه نه براى رقابت، بلکه به منظور اعلام آمادگى و عرضه صادقانه خویش براى ارائه خدمت و ـ به تعبیر شهید بهشتى رحمهالله ـ نه از سرِ تشنگى قدرت، که برخاسته از شیفتگى براى خدمت باشد.
۶٫ بنابراین، بدیهى است که برنامهریزى و تدبیر براى تربیت جامعه، با فراهم کردن زمینههاى لازم و به کارگیرى راهکارها و شیوههاى مناسب براى رشد فضایل اخلاقى و ارتقاى معنوى مردم، از مهمترین و اصلىترین وظایف حاکمیت است؛ که بخشها و قواى مختلف نظام اسلامى باید بدان بپردازند.
اهمیت این وظیفه، نه تنها از اهمیت سایر وظایف نظام ـ از قبیل تأمین امنیت، تأمین رفاه، تأمین آزادىهاى مشروع و… ـ چیزى نمىکاهد، بلکه این وظایف را به عنوان زمینهها و بسترهاى ضرورى و اجتنابناپذیر تأمین رشد و تعالى و تربیت جامعه، به وظایف و تکالیف شرعى و مقدّس، ارتقا مىدهد و دغدغه و مسئولیت شناسى متصدیان و مسئولان را دوچندان مىسازد.
در نگرش امام رحمهالله تعلیم و تربیت و ارتقاى فرهنگى و اخلاقى جامعه، نه یک امر ثانوى و کم اهمیت براى دولت اسلامى، که غایت تأسیس نظام دینى شمرده مىشود؛ چرا که:
اسلام مىخواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع، یعنى رشد ـ به آنطور که هست ـ بدهد؛ حظّ طبیعت دارد، رشد طبیعى به او بدهد؛ حظّ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد؛ حظّ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد؛ حظّ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد، حظّ الاهیت دارد، رشد الاهیت به او بدهد؛ همه حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است، ادیان آمدهاند که این میوه نارس را رسیدهاش کنند؛ این میوه ناقص را کاملش کنند.
۷٫ چون تربیت، امرى فراگیر و گسترده است، بنابراین در نظام اسلامى، همه ساز و کارها، ساختارها، قوانین و مقررات، باید به گونهاى تدوین شود که شاخصها و اهداف تربیتى و اخلاقى اسلام را لحاظ کرده و به پیامدها و نتایج معنوى و فرهنگى اجراى آن توجه شده باشد. نظارت فقهاى شوراى نگهبان بر اسلامى بودن قوانین و مقررات، حداقلِ لازم و ضرورى است که در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران پیش بینى و تعبیه شده است؛ وگرنه براى تحقق نگرش سیاسى امام راحل رحمهالله و تأمین رشد، تکامل و تکمیل جهتگیرىهاى تربیتى و معنوى جمهورى اسلامى هرگز نباید به این حداقل اکتفا شود.
همانگونه که در «اصول سیاست فرهنگى» مصوّب شوراى عالى انقلاب فرهنگى تصریح شده است و در وظایف مصرّح حاکمیت در اصل سوم قانون اساسى آمده است، ملاحظه رشد معنوى جامعه و رعایت کرامت الهى مردم اقتضا مىکند که در همه سیاستگذارىها، قانونگذارىها، برنامهریزىها و فعالیتهاى حکومتى، با به کارگیرى روشهاى متقن، علمى و مؤثر، این اصل مهم و محورى رعایت گردد.
طبعا تحقق چنین امرى، در حد مطلوب خود، به تمهیداتى نیازمند است که تدریجا حاصل خواهد شد؛ ولى مهم آن است که مبانى نگرش امام رحمهالله ـ که خاستگاه چنین اصلى است ـ مورد غفلت واقع نشود و در سمتگیرى کلى حاکمیت، مورد توجه باشد و مهم تلقى گردد.
۸٫ آخرین نکته مهم، اولویت شیوهها و روشهاى تربیتى براى نیل به اهداف و آرمانهاى جامعه اسلامى نسبت به شیوهها و راهکارهاى حقوقى و یا ابزارهاى انتظامى و به کارگیرى قوّه قهریه است؛ چون در این نگرش، غایت حکومت و سیاست، تربیت و تخلّق است، نه صرفا حفظ قدرت؛ لذا قبل از هر چیز، رسیدن مردم به بلوغ فرهنگى و رشد معنوى، تضمین کننده نظام اجتماعى و تحقق بخشنده اهداف است؛«لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».
البته به کارگیرى شیوههاى اجرایى و قضایى، الزام افراد جامعه به رعایت قانون و استفاده از قوّه قهریه در مقابله با قانون شکنان و متجاوزان به حقوق مردم، لازمه استقرار نظم اجتماعى است؛ ولى نه تنها ابزار و نه اصلىترین و رایجترین شیوه.
بنابراین، اهمیت دستگاههاى آموزشى، تربیتى، فرهنگى و رسانهاى در جامعه، نسبت به سایر دستگاهها مضاعف است و رسالت بزرگى براى هنجارسازى مطلوب برعهده آنان قرار دارد.
همچنین اصل اولیه در برخورد مسئولان و مدیران با مردم و زیردستان، برخوردى سازنده و تربیتى خواهد بود.
نتیجه و خاتمه
آنچه در این مقاله بدان پرداختیم و با مرورى بر اندیشه هاى تربیتى و سیاسى امام خمینى رحمه الله بدان دست یافتیم، در اصول زیر خلاصه مىشود:
۱٫ دیدگاه امام رحمه الله در باب مقوله هاى گوناگون اجتماعى، مبتنى بر دیدگاه توحیدى و برخاسته از آن است؛ که محور و کانون اصلى و اصیل اندیشه و عمل یک انسان مسلمانِ حقیقى به شمار مى آید.
۲٫ جایگاه و ارزش والاى انسان در نظام هستى و نامحدود بودن ظرفیت او براى رشد و تعالى اقتضا مى کند که تنها خداوند متعال، صلاحیت و توان قانونگذارى و هدایت انسان را دارا باشد و انسان، تنها در برابر او خود را مسئول بداند.
۳٫ هدف اصلى و غایى خلقت انسان، تربیت و تعالى او است؛ و کار اصلى انبیاى الهى و ائمه معصومین علیهمالسلام فراهم کردن مقدمات و ارائه وسایل تحقق این هدف بوده است؛ که از جمله آن وسایل و مقدمات، تشکیل حکومت و تلاش سیاسى است.
۴٫ رهایى مردم از ظلمت و تاریکى جهل و جهالت و نیز نجات انسانها از ظلم و ستم، دو هدف اصلى انبیا بوده است؛ که در عین حال، با هم مرتبط و منشأ ربط بین «تربیت» و «سیاست» است.
۵٫ اولیاى خدا، و علماى ربّانى، مبارزه با طاغوت، ورود در عرصه سیاست و تأسیس حکومت را وظیفهاى الهى مىدانند که نه به خاطر کسب و حفظ قدرت، که براى گسترش و تعمیق تربیت و رشد مردم، ضرورت مىیابد.
۶٫ تربیت و تحول روحى و معنوى، مبدأ و منتهاى سیاست است. تربیت هم در علّت فاعلى سیاست نقش دارد، و هم علّت غایى آن است.
۷٫ انگیزه ها، شیوه ها، راهکارها و چهارچوب هاى سیاست و حکومت در نظام جمهورى اسلامى، باید بر مبانى و اصول تربیتى و اخلاقى استوار باشد؛ تا این نظام بتواند در چهارچوب متعالى و قویم اندیشه سیاسى بنیانگذار آن، سیر تکاملى خود را طى کند.
بدان امید که تکامل مستمر و رشدیابنده اندیشه و تربیت سیاسى جامعه ما بتواند ابرهاى تیره نگرش غیر الهى و دنیاگرایانه به سیاست را در فضاى فکرى و علمى جامعه ما پراکنده سازد و با ریشهدار شدن و گسترش مسلک و سلوک امام راحل رحمهالله ، رسوب تفکر ماکیاولیستى، قدرت طلبانه و فرصت طلبانه در باب سیاست و حکومت، از ذهن و دل نخبگان سیاسى و مدیران اجرایى جامعه ما زدوده شود و زمینههاى طلوع طلعت مهدى موعود علیهالسلام و استقرار دولت یار فراهم گردد؛ ان شاء اللّه.