وقتی بحث تحول در نظام آموزشی به میان میآید بیش و پیش از هر چیز بر تغییر و اصلاح متون آموزشی تمرکز میشود. اما حجتالاسلام ذوعلم، معتقد است متون آموزشی تنها یکی از عوامل دخیل است در حالی که مهمترین و محوریترین مؤلفه در تحول نظام آموزشی «فرهنگ آموزشی» حاکم بر دانشگاهها است.
حجتالاسلام ذوعلم مدیرکل سابق دفتر برنامهریزی و تألیف کتب درسی وزارت آموزش و پرورش و اکنون عضو هیأت علمی و رئیس پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است. کتاب «نظریه تحول در اسلام؛ رهیافتی در باب گفتمان دینی انقلاب» ایشان اخیراً به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به چاپ چهارم رسیده است. گفت و گویی از ایشان را به منظور آسیبشناسی فرهنگ آموزشی دانشگاهها می خوانید:
*جناب ذوعلم، آیا نظام آموزشی ما در دانشگاهها به گونهای برنامهریزی شده است که فارغالتحصیل مثلاً جامعهشناسی یا فلسفه بعد از پایان دوره کارشناسی یا کارشناسی ارشد قدرت تحلیل یک جامعهشناس یا اندیشهورزی یک فیلسوف را داشته باشد؟
**اساساً چنین هدفی برای نظام آموزشی در مقطع کارشناسی یا کارشناسی ارشد تعریف نشده است. قرار نیست فردی با خواندن ۴ یا ۶ سال دروس یک رشته دانشمند آن رشته شود. شاید به واقع باید دهها سال کار شود تا فردی بتواند به یک جامعهشناس، روانشناس و فیلسوف بدل شود. در دورههای دانشگاهی در مقطع لیسانس یا فوقلیسانس قرار است فرد با یک مقوله علمی آشنایی پیدا کند.
*آیا انتظار نیست که دانشجوی فلسفه «نوع تفکرورزی» را در دوره آموزشی خود بیاموزد؟ آیا از یک دکترای فلسفه انتظار تفکر فیلسوفانه داشتن نابجا است؟
**کسی که عالم به فلسفه است با کسی که فیلسوف است خیلی متفاوت است. دانشجویان فلسفه ما در دوره آموزشی دانشگاه عالم به فلسفه باید بشوند اما اینکه انتظار داشته باشیم با نظام رسمی آموزشی و نظام دانشگاهی فیلسوفانی چون هگل یا ملاصدرا تربیت شود این انتظار بجایی نیست. چون اساساً سیستم آموزشی دانشگاه چنین هدف و برنامهریزیای را مدنظر ندارد.
*بنا به فرمایشات شما هدف از آموزش علوم انسانی در دانشگاهها تحویل جامعهشناس، انسانشناس و فیلسوف به جامعه نیست. پس هدف از تدریس علوم انسانی در دانشگاهها چیست؟ یا در نگاهی کلانتر هدف یا اهداف نظام آموزشی ما در سیستم دانشگاهی چیست؟
**هدف نظام آموزشی در دو عرصه میتواند تعریف شود؛
۱- تربیت نیروی انسانی برای دستگاهها و بخشهای مختلف جامعه.
۲- آماده کردن نیروهای مستعد برای رشد علمی کشور.
در نظام آموزش عالی امروز ما، بین این دو هدف که تفاوتهای آشکاری با هم
دارند، تفاوت چندانی دیده نمیشود. شاید ما نیاز داریم که تفکیکی بین این
دو هدف دستگاه آموزشی ایجاد کنیم.
*در مقام آسیبشناسی نظام آموزش عالی چه مؤلفههایی را میتوان برشمرد؟
**اگر بخواهیم آسیبشناسیای از نظام آموزش عالی داشته باشیم بطور حتم
یکی از مؤلفهها «متون آموزشی» است. اما محوریترین و مهمترین آسیب سیستم
آموزشی ما نیست. به واقع با همین متون و منابع، مؤلفههای دیگری وجود دارد
که اگر ما به آنها دست پیدا کنیم کارآمدی دستگاه آموزشی ما افزایش مییابد.
مهمترین و محوریترین مؤلفه در آسیبشناسی نظام آموزش عالی کشور، «فرهنگ
آموزشی» ما است. فرهنگی که بر رفتار آموزشی اساتید و فضای یادگیری
دانشجویان ما غلبه کرده و این فرهنگ آسیب بسیار مهمی را ایجاد کرده است.
اینکه استاد تدریس میکند برای اینکه سرفصلهایی را به دانشجو ارائه داده
باشد و خود را چندان مسئول فراگیری عمیق و فکورانه دانشجو نمیداند و
دانشجو هم چیزی را یاد میگیرد تا پاسخهایی را که مورد پذیرش استاد است به
او بدهد و در نهایت زمینه ارتقای تحصیلی دانشجو در نظام آموزشی فراهم شود و
این فرهنگ که بر نظام آموزشی ما مسلط شده، فرهنگ معیوبی است.
ما در پیشینه تمدن اسلامی خودمان یادگیری و یاددهی را به عنوان امری معنوی و
مقدس تلقی میکردیم. این تقدس تا حد زیادی از بین رفته و به یک امر عرفی و
عادی بدل شده است.
آسیب دوم مربوط به «بنیان آموزشی» ما است. سیستم آموزشی ما از یک بنیان
درونی، ملی و برخاسته از نیازهای بومی ما برخوردار نیست. در واقع ما در
ابتدا اقتباس و نسخهبرداری غلطی از مبانی آموزشی غرب انجام دادیم بدون
اینکه روی اهداف و نیازهای بومی خود متمرکز شویم.
*متون آموزشی ما دچار چه آسیبهایی است؟
**در بحث متون آموزشی یک آسیب برمیگردد به مبانی نظری و مبانی فلسفی آنچه که آموزش داده میشود.
بدینمعنا که یافتهها و گزارههای علمیای که آموزش داده میشود چقدر مورد
قبول و پذیرش ما است و چقدر معطوف به مسائل روز و دغدغه بومی جامعه ما است
و دیگر اینکه اساساً متون آموزشی ما چه میزان «آموزشی» است؟ آیا هر متن
پژوهشی یا علمی میتواند لزوماً منبع آموزشی هم باشد؟! با نگاه تخصصی نگارش
متون آموزشی، منابع درسی ما نیازمند بازنگری است.
نکته دیگر اینکه آیا تنها منبع یادگیری برای دانشجویان ما در دانشگاهها
باید متن کتاب و یا متن مکتوب باشد؟ آیا ما نباید فضاهای یادگیری دیگری را
در دانشگاه تعریف کنیم که چه بسا جنبه یادگیری آنها به مراتب عمیقتر باشد؟
بحث کارآمد بودن منابع آموزشی و کاربردی بودن فضای آموزشی از آسیبهایی
است که نباید از اهمیت آنها غافل شد.
*از معیوب بودن فرهنگ آموزشی در دانشگاههای کشور فرمودید. این فرهنگسازی برعهده چه نهاد یا نهادهایی است؟
**یکی از اشکالات ما غالباً این است که گمان میکنیم در بحثهای تربیتی و آموزشی تنها تدابیری که از مراجع بالا ابلاغ میشود نقشی اساسی و محوری دارد. ضمن اینکه من تصریح و تأکید میکنم که مراجع سیاستگذار نظیر شورای عالی انقلاب فرهنگی مسئول هستند اما به واقع فرهنگسازی یک کار همگانی است که هم اساتید، هم دانشجویان و هم مدیریت دانشگاهها و نظام تعلیم و تربیت و فضای فرهنگ عمومی و… در آن دخیل و سهیم هستند.
*هر چند برشمردن عوامل تأثیرگذار و شناخت این فاکتورها، بخشی از رسیدن به تغییر و قرار گرفتن در بستر فرهنگسازی است اما برای فرهنگسازی در عرصه تعلیم و تربیت دانشگاهی گام نخست را از کجا باید برداشت؟
**درک همگانی این آسیب و این نقیصه خود گام نخست است. بدین معنا که دانشجو، استاد، مؤلف کتاب درسی دانشگاهی، مدیریت دانشگاه و… همه واقعاً این خلأ را دریافت کرده باشند و خود را در رفع این مشکل سهیم و مسئول بدانند.
*چگونه این فضای مطلوب را باید ایجاد کرد؟
**هر کس به سهم خود باید مسئولانه عمل کند. دانشجو شجاعت علمی و روحیه
پرسشگری و پژوهشمداری را در خود بالا ببرد. استاد باید بتواند فضای نقد
علمی را در سر کلاسهای خود ایجاد کند. مدیریت دانشگاه باید از محافظهکاری
اداری و علمی دست بردارد و «اصلاح فرهنگ آموزش» در دانشگاهها به دغدغه
مدیران و اساتید و دانشجویان و سیاستگذاران علمی- فرهنگی ما بدل شود. اما
براساس پژوهشها و مشهودات باید گفت که متأسفانه ما از این جهت وضع مطلوبی
نداریم. البته اساتید و مدیران بسیار دلسوز و دغدغهمندی داریم که تمام
تلاش آنها این است که فضا را در جهت اصلاح فرهنگ آموزش مدیریت کنند اما
متأسفانه تعدادشان زیاد نیست. تا زمانی که فرهنگ تحولخواهی، فرهنگ
مسئولیتپذیری، فرهنگ پرسشگری و فرهنگ پژوهش و نقد علمی در دانشگاه و فضای
علمی ما رواج پیدا نکند و نهادینه نشود، ما نمیتوانیم «فرهنگ آموزش» در
دانشگاههای کشور را اصلاح کنیم.
اکنون بیش از ۳۰ سال از زمان انقلاب فرهنگی گذشته است. با این که تلاشهای
خوبی انجام شده اما در نهایت وقتی امروز با فرهنگ حاکم به فرایند تعلیم و
تربیت به دانشگاهها نگاه میکنیم، واقعاً چقدر تغییر حاصل شده است؟
شاید تغییرات بنیادینی حاصل نشده باشد اما نباید از بررسیهای واقعبینانه
هراس داشته باشیم. باید واقعبینانه نقاط ضعف را ببینیم تا بتوانیم برایش
راهکار پیدا کنیم. گاهی با راهکارها و تحلیلهای سطحینگرانه مواجه میشویم
که اینها در تجربه، ناکارآمدی خود را نشان دادهاند. نباید سراغ تجربههای
ناکارآمد برویم. واقعاً باید به عنوان یک مسئله اساسی جامعهشناسانه به جد
به آن بپردازیم و برایش چارهجویی کنیم.
*برای این که دانشجوی ما روحیه پرسشگری و پژوهشی داشته باشد و به عنوان یک یادگیرنده فعال و فکور عمل کند، آیا همین رفتار نیاز به آموزش ندارد؟ نباید پیش از دانشگاه، در سیستم تعلیم و تربیت مدارس آموزش داده شود؟
**بله، قطعاً چنین است. برای این که این فرایند اتفاق بیفتد، نیاز به
آموزش دارد. ما باید در تمامی رشتهها حداقل دو واحد درسی کارگاه آموزشی
داشته باشیم تا چیستی، چرایی و چگونگی تعامل با آن رشته خاص را برای دانشجو
تبیین کنیم تا نسبت به رشته تحصیلی خود نگاهی کلان پیدا کند. به دست دادن
چشمانداز علمی و شغلی به دانشجو و ایجاد رویکرد فیلسوفانه و فکورانه نسبت
به مباحث تحصیلی از وظایف سیستم آموزشی ما است که متأسفانه اکنون فاقد آن
هستیم.
مشکلی که در اغلب فارغالتحصیلان دانشگاهی ما به وضوح مشهود است، این است
که بعد از اتمام دورههای تحصیلی صاحب یک دیدگاه و دارای یک جهانبینی
نمیشوند. در حالی که وقتی مثلاً کسی از دانشگاه آکسفورد فارغالتحصیل
میشود، صاحب نوع نگرشی میشود که حاکم بر فلسفه آموزشی آن دانشگاه و آن
جامعه علمی است.
به نکته ظریف و مهمی اشاره کردید. آن که در آکسفورد درس میخواند، نگرش
فلسفیای به او منتقل میشود که در مدیریت آن جامعه و آرمانهای آن جامعه،
پایهگذاری شده است چرا که آنها بر این باورند که دانشگاه علاوه بر کارکرد
علمی، کارکرد فرهنگی نیز دارد. غربیها در تحلیلهای خود بر این باورند که
دانشگاههای ما باید ارزشهای غربی را به دانشجو منتقل کند و این امر در
متون آموزشی آنها هم مدنظر قرار میگیرد و چون ما همان متون را ترجمه
کردهایم و در دانشگاههایمان آموزش میدهیم، مبانی نظریای که به
دانشجویانمان منتقل میشود، چون با فرهنگ و آرمانهای جامعه او همسو و
سازگار نیست، باعث میشود که اغلب، صاحب دیدگاه و جهانبینی نشوند.
*در مقایسه سیستم آموزشی حوزه و دانشگاه معمولاً این گونه طرح میشود که نظام آموزشی در حوزههای علمیه موفقتر از سیستم آموزشی دانشگاهها است. آیا شما با این ارزیابی موافق هستید؟
**بله. کاملاً صحیح است چرا که طلبه به دنبال دانشی رفته که به آنها باور دارد و نوع نگرش و ایمان و عقیده او هم مبانی فلسفی آن دروس را تأیید میکند ولی گاهی دانشجویان ما چیزهایی را فرا میگیرند که خود به آنها باور و ایمان ندارند و گاهی خود نسبت به آن مبانی، منتقد و معترض هستند. مثلاً میگوید دانشگاه ما، دانشگاه سکولار است ولی ملزم است که در آن دانشگاه تحصیل کند و این نشان میدهد که چقدر ضرورت دارد که ما مبانی فلسفی و نگرشی منابع درسی خود را اصلاح کنیم که البته کاری بس دشوار و زمانبر است و سالها کار علمی و پژوهشی فشرده و متمرکز را میطلبد.
*شما به متون ترجمهای اشاره کردید و به درستی فرمودید که وقتی ما این متون را ترجمه میکنیم و در دانشگاههای خود تدریس میکنیم، آن مباحث برای بستر جامعه ما مفید نیست. آیا میتوان از صحبت شما اینگونه برداشت کرد که شما موافق با آموزش متون ترجمهای نیستید؟
**بله، البته باید دو گزاره را از هم تفکیک کرد. یک گزاره این است که «ما به هیچوجه از متون غربی استفاده نکنیم» که من این گزاره را قبول ندارم. نه تنها بنده بلکه کسانی که روی این مسائل فکر و اندیشهورزی میکنند واقعاً حرفشان این نیست که ما از یافتههای علمی غرب استفاده نکنیم ولی یک گزاره دیگر این است که «ما از متون ترجمهای آموزشی استفاده نکنیم» که این مسئله کاملاً درست است و نباید متونی را که حاصل تفکر غربی است به عنوان منبع درسی و آموزشی خود تدریس کنیم. چراکه در واقع آن نوع نگرش و تفکری را که با جامعه فرهنگ و آرمان ما همخوانی ندارد و ناکارآمد است، آموزش میدهیم. ما باید کتاب درسی خودمان را با مبانی خودمان و نیازهای خودمان، آرمانهای خودمان، ظرفیتهای نظام آموزشی خودمان تطبیق بدهیم و تدوین کنیم ولی برای مواد خام و مواد اولیهای که نیاز داریم قطعاً منابع غربی «یکی» از منابع است همان طور که یافتههای علمی دانشمندان خودمان هم «یکی» دیگر از منابع خواهد بود و یافتههای علمی و فلسفی تاریخیمان هم یکی از منابع است، اما باز تنها «یکی» از منابع است.
*کارهایی را که تاکنون برای بازنگری و اصلاح متون آموزشی بویژه در حوزه علوم انسانی انجام شده چقدر مؤثر و نتیجهبخش ارزیابی میکنید؟
**طراحی و تدوین محتوای آموزشی برای دانشگاهها که تنها محدود به کتب درسی هم نمیشود به واقع امر حساس و خطیری است. قدمهایی برایش برداشته شده اما عمقی که این کار دارد هنوز درک نشده. ما باید این نکته را به جد مدنظر قرار دهیم که اگر کسی مدرس خوبی است لزوماً مؤلف خوبی برای کتاب درسی نیست. اگر کسی نظریهپرداز خوبی است لزوماً مؤلف خوبی برای کتب درسی نیست. تألیف کتاب درسی دانشگاهی و تدوین محتوای آموزشی کاری چندبعدی و تیمی است که به مطالعات روانشناسی یادگیری، مطالعات جامعهشناسی آموزش، مطالعات نیازسنجی علمی، نگاههای فلسفی و… نیازمند است.
*برای دستیابی به یک فرهنگ آموزشی مطلوب در دانشگاهها چقدر زمان برای اصلاح و بازنگری نیاز است؟
**اینجا بیش از بحث زمان، بحث درک و اراده است.
به نظر میرسد که اکنون این درک و اراده ایجاد شده هم از جانب دانشجویان،
هم اساتید و هم مدیران و سیاستگذاران علمی کشور، اما چیزی که جای خالی آن
احساس میشود فقدان یک زنجیره علمی برای شکلگیری یک جامعه علمی است. تکتک
عوامل شاید فعال و آگاه به مسئله شده باشند اما گویا هنوز هماهنگی برای
شکلگیری یک زنجیره علمی به وجود نیامده است.
من هم تأکید و تأیید میکنم که مسلماً همه عوامل باید با هم پیش بروند تا
فرهنگ آموزش اصلاح شود. زمانی میتوانیم به مقصد برسیم که سیاستگذاری
آموزشی ما، مدیریت آموزش ما، استاد، دانشجو، منابع درسی، فرهنگ حاکم بر
آموزش ما و… همه با هم متوازن حرکت کنند و قطعاً مطلوبترین حالت این است
اما بحث من این است که ما نباید منتظر باشیم که همه با هم هماهنگ شوند و
بعد حرکت را آغاز کنیم بلکه اگر یکی از مؤلفهها پیشگام شود بقیه عوامل خود
به خود به دنبال آن حرکت خواهند کرد.
*به نظر شما چند درصد از اساتید ما دل در داشتـهها و ارزشهــای ایرانی- اسلامی دارند؟
**اکثر قریب به اتفاق اساتید ما دوست دارند که چنین دیدگاهی داشته باشند
و به ارزشهای ایرانی و اسلامی اعتقاد و باور دارند. اما اینکه در عمل هم
در آن مسیر گام برمیدارند و در فرایندی که بازیگری میکنند فرایند مطلوب
باشد اینجا محل تأمل است! چراکه مثلاً استادی که ۱۰ سال در غرب تحصیل کرده و
با مبانی نگرشی غرب آموزش دیده و با این مبانی تألیف کرده و بر طبق آن
ترجمه کرده، درس داده و تحلیل کرده و البته استادی متدین و انقلابی هم هست
اما او ممکن است به طور ناخودآگاه یافتهها و مبانیای را دنبال کند که
خلاف فرهنگ آموزشی ما باشد. این مسئله بسیار حساس و دقیق است. در واقع ما
از این دست اساتید انتظار داریم آن فضای علمیای که در آن رشد کردهاند و
شاکله فکریشان بر آن مبنا شکل گرفته را تغییر دهند که این کار بسیار
دشواری است و عوامل دیگر هم باید به کمک آنها بیاید. از نظر من نقش
دانشجویان چه بسا مهمتر و اساسی و محوریتر از اساتید باشد.
وقتی بحث تحول در نظام آموزشی به میان میآید بیشتر بر سیاستگذاری در تغییر
و اصلاح کتب درسی تمرکز میشود در حالی که اگر اساتید ما دیدگاهشان تغییر
نکند با وجود کتب اصلاحشده باز همان دیدگاهها و مبانی پیشین منتقل
میشود.
بله، درست است. وقتی استاد با کتاب آموزشیای مواجه میشود که آن را قبول
ندارد اساساً اعتبار آن کتاب نزد دانشجو هم کاهش خواهد یافت.
*حال چه باید کرد؟ قطعاً شما هم موافق نیستید که استادان موجود کنار گذاشته شوند و تک تک گزینش مجدد شوند؟
**به هیچ وجه، نباید به کارهایی که قبلاً تجربه کردیم ولی نتیجهبخش
نبوده دوباره متوسل شویم. در وهله اول باید احساس نیاز و انگیزه را در
اساتیدمان به وجود آوریم و همه به این باور برسیم که در نظام آموزشی ما
کاستیهایی وجود دارد آنگاه میتوانیم هر یک به نوبه خود و در جایگاه خود
به عنوان دانشجو، استاد، مدیر، مؤلف کتاب درسی و… نقشآفرین باشیم.
باید در یک فرایند نرم و یک فرایند فکری کار را دنبال کنیم. نباید منتظر
بود تا بخشنامهای از آموزش عالی بیاید و یک پروژه تحقیقاتی برای آن اجرا
شود و مدیریت دانشگاه فرایند را مدیریت کند تا ما هم وظیفه خود را انجام
دهیم.