انقلاب، به عنوان راهکاری سریع برای ایجاد تحولی بنیادین و همهجانبه در ساختار سیاسی جامعه، از ویژگیهایی برخوردار است که مهمترین آن «شالودهشکنی» است. شالودهشکنی به معنی درهم ریختن نُرمها، نمادها، نهادها و ساختارهای حاکم بر یک جامعه، شرط لازم و ضرور شکلگیری یک انقلاب پیروز است. در هر انقلابی، گستره، عمق و عرصههای این شالودهشکنی، متفاوت است. در برخی انقلابها، تنها شالودههای سیاسی و ساختار نظم حاکم بر جامعه دچار تحول و دگرگونی میشود، ولی برخی انقلابها، عرصههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را هم در معرض تحول عمیق قرار داده، و شالودهشکنی را به این عرصهها هم گسترش میدهند.
انقلابها سنتشکن تلقی میشوند و مقابله با سنتهای دیرپای جامعه، در همان عرصههایی که انقلاب در آنها روی میدهد، امری است که گویا لازمهی ذاتی انقلابها شمرده میشود.
اما انقلاب اسلامی ایران از نگاه محققان و جامعهشناسان برجستهی
انقلاب، اگر چه انقلابی جامع و عمیق بود، ولی از نظر مواجهه با
سنتهای ریشهدار جامعه، نه تنها با آنها تقابل نداشت، بلکه اساسا با
تکیه بر باورها، ارزشها، نهادها و نمادهایی شکل گرفت که در عرف
جامعهشناسی، «سنت» تلقی میشود.۱ البته میتوان گفت شالودهشکنی
انقلاب اسلامی، عمدتا در عرصهی قالبها، نمادها و گفتمانهای متحجرانه
و جمودگرایانه ظهور و بروز پیدا کرد.
در این مقاله بر آنیم نسبت انقلاب اسلامی با مقولهی تحجر و سنت را
ارزیابی کرده و میزان توفیق آن را در تقابل با تحجر بررسی کنیم.
از نگاه کسانی که سنت و تحجر را مترادف میانگارند، این یک تعبیر
تناقضنما تلقی میشود که انقلاب اسلامی ایران، ضمن برخورداری از
روح سنتگرایی و تلاش برای احیای ارزشها و آرمانهای دینی، در عین
حال، جهتگیری ضد متحجرانه و اصلاحگرایانه داشته باشد. این تلقی،
ناشی از یکی دانستن مفهوم سنت و تحجرو برخاسته از این برداشت
نادرست است که هر چه ریشه در سنتهای جامعه داشته باشد، متحجرانه و
ایستا است و آنچه به دوران مدرن تعلق دارد پویا و مترقی است،
بنابراین تبیین دقیق و شفاف دو مفهوم «سنت» و «تحجر» برای این بحث،
ضرور است.
چیستی سنت و تحجر
سنت در لغت به معنی طریقت، شیوه و روش میباشد.۲ در قرآن کریم و
روایات نیز این واژه به همین معنی، فراوان به کار رفته است.۳
شیخالرییس در الهیات شفا، از پیامبران و رهبران جوامع بشری به
عنوان «سان» یاد کرده است،۴ سان به کسانی گفته میشود که روشها،
شیوهها و قوانینی را در جامعه پایهگذاری میکنند. در ادبیات اجتماعی
معاصر، «سنت» در برابر «تجدد» مطرح شده است، گرچه در تبیین دقیق این
واژه، اختلافنظرهای عمیقی به چشم میخورد، ولی غالبا از سنت، کلیه
مبانی، ارزشها، روشها، هنجارها و باورهای متعلق به گذشته اراده
میشود که در دوران تجدد مورد مناقشه و طرد قرار گرفته و اعتبار خود را
از دست دادهاند. به نظر میرسد تبیین رابطهی این دو معنی از سنت، و
اینکه در کاربردآن، کدامیک را اراده میکنیم، نکتهی مهمی است.۵ از
آنجا که معنی ریشهداری از سنت در فرهنگ و منابع اصیل دینیمان
سراغ داشته و جایگاه والا و مهمی برای آن – هم در تکوین و هم در
تشریع – قایل هستیم، قاعدتا باید چنین معنی بومی از «سنت» اراده شود،
ولی کاربرد فراوان این واژه به معنی دوم و خلط آن با معنی اول،
که گاه بدون توجه به لوازم و اقتضائات هر یک از آن دو رخ میدهد،
موجب بدفهمی و منشا نزاعهای لفظی میگردد که غالبا به اختلافات
عمیق فکری و اجتماعی نیز تاویل و تحویل میشود! البته برخی از
ویژگیهای سنت – در برابر تجدد – در سنت به معنی بومی و اصیل آن
هم وجود دارد، ولی نمیتوان این دو اصطلاح را یکی دانست.
سنت به معنی نخست، مقولهای است که بسیاری از عناصر و مصادیق آن،
با تحولات تاریخی و دورانهای مختلف زندگی اجتماعی انسان، هیچ
تعارضی نداشته و اساسا فراتاریخی تلقی میشود. به عنوان مثال اگر از
پیروزی نهایی حق در برابر باطل، به عنوان یک «سنت الهی» یاد
میشود، این حقیقتی است که در شکلگیری حرکت تاریخ نقش دارد. در
حقیقت سنتها به این معنی، عامل شکلگیری دورانهای مختلف تاریخ
بشرند نه معلول آن، لذا گذار جامعهبشری از دوران سنت – به معنی
دوم – به دوران تجدد یا فراتجدد، هرگز این سنتها را بیاعتبار و از
رده خارج نمیسازد.
«تحجر» سنگشدن، سخت شدن و به صورت سنگ درآمدن است،۶ ولی در اصطلاح
به معنی ایستائی، جمود، سختینشان دادن و مقاومت در برابر هر نوع
تحول و هر امر تازهای است. تحجر یک ویژگی فرهنگی – اجتماعی است که
کموبیش در اَشکال و قالبهای گوناگون شکل میگیرد. تعصبهای
جاهلانه، تعلقات قبیلهای و ملی، عدم درک حقایق و سنتهای حاکم بر
حرکت جوامع، از عوامل شکلگیری و پایداری تحجرند، ولی مهمترین عامل
تحجر، عدم تفکیک بین اصول و پایههای ثابت و ضرور زندگی بشر با
جنبههای متغیر و متحول آن است.اغلب از نسبت بین سنت و تجدد بحث
میشود و کمتراز نسبت بین سنت و تحجر، سخن به میان میآید، حال
آنکه تامل در این نسبت، میتواند برخی از جنبههای نسبت بین سنت و
تجدد را هم آشکار کند و این نکتهی مهم را روشن سازد که آنچه به
ظاهر، تعارضی آشتیناپذیر باتجدد دارد، تحجر است نه سنت؛ بلکه میتوان
گفت سنت – به معنایی که در دین و فرهنگ خودمان به کار میرود –
شاخصها و معیارهای تحجر و تجدد را تبیین میکند، تحجری که موجب
بازدارندگی و ایستایی است و تجددی که موجب بیهویتی و گسست فرهنگی
خواهد شد. سنت میتواند به بازشناسی جنبههای ثابت و متغیر کمک کند و
ما را برای دستیابی به وضعیتی برخوردار از هویتی مستقل و ریشهدار و
در عین حال بهرهمند از نوآوریها و تجربههای کارساز بشری، یاری
رساند.
اگرچه ویژگی ثبات و پایایی، ظاهرا بین دو مقوله سنت و تحجر، مشترک
به نظر میرسد، ولی عنصر ثبات در سنتها، ناشی از ریشه داری حقیقی
آنها در حیات انسان و نقشآفرینیشان به عنوان «اصول ثابت» است و در
تحجر، ناشی از سکون، ایستایی و عدم تحرک. ثبات سنتها، ناظر به اصول،
مبانی، چارچوبها و ارزشهای کلان است و ثبات در تحجر، برخاسته از
عادات، آداب، راهکارها، روشها و قالبها است. گاه ممکن است در دریافت و
درک سنتهای تشریعی و چگونگی بهرهبرداری از آنها، تحجر حاکم شود و
حتی برخی سنتها را از کارکرد حقیقی خود در تعالی و رشد انسانها
بازدارد. متاسفانه گاه، سنتهای پویا و تحولآفرین دینی، تحت تاثیر
تحجر، به ابزارهای ضددینی تبدیل شده و دینگریزی را زمینهسازی
میکنند.
شالودهشکنی انقلاب اسلامی و مهمترین عرصههای آن
انقلاب اسلامی در مراحل تکوین و شکلگیری خود با موانع اساسی و
بزرگی مواجه بود که یکی از مهمترین آنها را میتوان «تحجر» دانست.
شالودهشکنی انقلاب اسلامی، قبل از آنکه نظام سیاسی حاکم بر جامعه
را هدف قرار دهد، باید «تحجر» دیرپا و مزمن حاکم بر عرصههای سیاسی و
دینی جامعه را به چالش میطلبید و پوستههای سخت و منجمدی را که
مانع تحرک و پویایی بود، میشکست. این پوستهها که در دوران غربت و
مظلومیت اسلام و با همکاری نانوشته بین دستگاههای استبدادی و
نهادهای دینی نمای جامعه، به تدریج شکل گرفته بود، با ورود تجدد به
عنوان یک کالای وارداتی توسط دلالان به ظاهر متجدد، افزایش و
ضخامت یافت. امام خمینی(ره)، غربت اسلام را در دهه ۱۳۴۰ اینگونه
تصویر میکند: «استعمارگران برای رسیدن به مطامع استعماری خود لازم
دیدند که زمینههایی فراهم سازند تا اسلام را نابود کنند… به وسایل
مختلف بر ضداسلام تبلیغ و دسیسه کردند. مبلغینی که در حوزههای
روحانیت درست کردند و عمالی که در دانشگاهها و موسسات تبلیغات
دولتی یا بنگاههای انتشاراتی داشتند و مستشرقینی که در خدمت
دولتهای استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده، در تحریف حقایق
اسلام کار کردند، به طوری که بسیاری از مردم و افراد تحصیلکرده
نسبت به اسلام، گمراه و دچار اشتباه شدهاند.»۷ پیامآوران تجدد و
منورالفکران مقلد، نه تنها کمکی به تحجرزدایی و بازشناسی و احیای
سنتها نکردند، که با متحجرانه خواندن همهی دستاوردهای عمیق و
متعالی فرهنگ ملی، موانع طبیعی و ریشهدار نفوذ فرهنگی و فکری
بیگانه را تضعیف ساخته، غربگرایی متحجرانه و مقلدانه را ترویج و
تبلیغ کردند و صراحتا جامعه تحولگرا و اصلاحطلب را به مسیری
انحرافی سوق دادند و علاوه بر این، به بقأ و استمرار اندیشهها و
آموزههای متحجرانهی پیشین، کمک کردند.۸
بنابراین انقلاب اسلامی برای تثبیت اندیشههای خود – که مبنای
اصلی شکلگیری، گسترش و پیروزی انقلاب بود – باید در دو جبهه به
مبارزه فرهنگی دشوار و ظاهرا دیربازده میپرداخت و شالودهشکنی
میکرد: یکی جبههی تحجر دیرین و تنیده به جان سنت، و دیگری تحجر
تازه وارد متکی به تجدد و دستاوردهای جذاب و جدید غرب، تحجر سنتنما و
تحجر متجددمآب. مروری بر پارادایمها و آموزههای مبنایی متحجرانهای
که در زمان شکلگیری انقلاب اسلامی، ذهنیت غالب جامعه را تحت تاثیر
قرار داده بود و باید شکسته میشد، دشواری راه طی شده را نشان
میدهد.
دین، افیون تودهها
در دوران تجدد، دین محکوم به تحجر و انزوا شد. این محکومیت همزمان
از سوی دو اندیشه لیبرالیسم و مارکسیسم، با دو تبیین مختلف، مطرح
گردید. اندیشههای لیبرالیسم، دین را به عنوان مقولهای که تنها در
عرصههای حیات فردی و معنوی انسانها میتواند نقشی داشته باشد، از
صحنه جامعه و سیاست راند و مارکسیسم هم دین را افیون تودهها دانست
که به عنوان ابزاری در اختیار طبقه حاکم، به توجیه تبعیض و فقر
حاکم بر طبقات محروم جامعه میپردازد و پابرهنگان را از شورش و
اعتراض علیه حاکمان، بازمیدارد. محکومیت و انزوای دین، در کشورهای
زیر سلطه هم به شکلدیگری توسط روشنفکران تجددگرا تایید و تثبیت
میشد: دین مقولهای مربوط به گذشته است و هرآنچه متعلق به گذشته
باشد، سنتی، متحجر و محکوم است.
اما حقیقتا این نگاه به دین، خود یک نگاه متحجرانه و بدون منطق
بود، زیرا صدور حکمی واحد و عام برای دین بدون ارایهی تعریف درستی
از آن و مشخص کردن مصادیقش، خود یک نگاه متعصبانه و بدون منطق
ن/NB/L=بت به دین است. تعمیم نقش دینی که در جوامع قرون وسطی در
غرب، مانع تفکر عقلانی و آزاداندیشی و تحرک اجتماعی بوده است، به
همهی ادیان در جوامع گوناگون، چه دلیل منطقی میتوانست داشته
باشد؟ تعمیم حکم مسیحیت ممسوخ و منسوخ به اسلام ناب محمدی(ص)،
چگونه قابل دفاع است؟ پس میتوان گفت طرد دین به طور مطلق و عام،
آموزهای متحجرانه و متعصبانه است که در بسیاری از جوامع دینی،
ابزار قدرتمندان و جاده صافکُنِ نفوذ استعمارگران شده و راه مقاومت
و مبارزه تودههای متدین دربرابر قدرتهای بیگانه را میبست.
انقلاب اسلامی ایران، این آموزهی متحجرانهی متجددمآب را به چالش
کشید و با مواجهه و رویارویی صریح، قاطعانه و همهجانبه با استبداد
خشن و فاسد پهلوی و با نفوذ استعماری غرب و بهویژه امریکا در ایران،
که با تکیه بر نیروی ایمان دینی و اعتقاد مذهبی مردم و توسط توده
محروم و دست خالی این مرزوبوم به پیروزی رسید، شکست عمیقی را بر
این باور متحجرانه و مشهور زمانه وارد ساخت و دین حقیقی را از اتهام
همکاری با حاکمان ظالم و استثمارگر علیه محرومان مبرا کرد و ثابت
نمود که اگر چهرهی حقیقی دینِ حق، برای توده مردم تبیین شود،
جاذبهی طبیعی و فطری آن میتواند تودهی مردم را علیه ستمگران
بشوراند و با رهبری معنوی و سیاسی یک رهبر الهی، هیمنه و ارکان
استبداد و استعمار را فرو ریزد.۹
شالودهشکنی انقلاب اسلامی در این عرصه، نگاه جهان را به مقوله
دین تحتتاثیر قرار داد و حتی در مطالعات جامعهشناختی و سیاسی، دین
را به عنصری جدی تبدیل ساخت. علاوه بر این پس از فروپاشی بلوک
شرق، تفکر دینی، اسلام سیاسی و جهان اسلام را به مهمترین مانع
سلطهی یکپارچه غرب، تبدیل کرده به طوری که برای رفع این مانع و
درهم کوبیدن مقاومت اسلامی در سراسر جهان، ضرورت راه انداختن
جنگهای صلیبی را برای آنان تداعی کرده است!
تغییرناپذیری نظام شاهنشاهی
یکی از نمادها و شاخصهای تحجر که انقلاب اسلامی توانست آن را به
شکست و اضمحلال بکشاند، جمود بر نظام سیاسی شاهنشاهی بود که همواره
به عنوان یک قالب غیرقابل تغییر – حتی در میان نخبگان فرهنگی و
سیاسی – پذیرفته شده بود. در طول قرون متمادی، حاکمیت بلامنازع
سلطنت در ایران از طریق اسطورهسازیها و رواج فرهنگ دستوری و رسمی
در ذهن و فرهنگ سیاسی جامعه، به مثابهی یک ایدئولوژی سیاسی القا
شده و نظام پادشاهی به عنوان وارث تاریخ تحولات ایران باستان و
تضمین کننده وحدت و امنیت کشور تلقی میشد.۱۰ حتی در میان اکثر
فعالان سیاسی و احزاب و گروههای مبارز هم، این به عنوان امری
غیرقابل خدشه تلقی میشد که در مبارزات سیاسی نباید متعرض سلطنت
شد، و لذا شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» تا آستانه اوجگیری و
گسترش انقلاب، در اوایل سال ۵۷ همچنان در بیانیهها و موضعگیریهای
برخی گروهها و احزاب شناخته شده و سابقهدار، مطرح میشد. پیش از
این نیز در جریان آغاز نهضت روحانیت – در سالهای ۴۱و۴۲ – این
امام(ره) بود که با اعتراض صریح و مستقیم به شاه، این قالب را شکست
و ریشهی استبداد و فساد را متوجه شاه دانست.
این شالودهشکنی امام(ره) در مواجهه با نظام استبدادی سلطنت، در آغاز
نه تنها مورد قبول و تایید نخبگان رسمی و روشنفکران تجددزده قرار
نگرفت، که به تعبیر زندهیاد جلالآلاحمد، روشنفکران در برابر آن،
دستهای خود را به بیاعتنایی شستند،۱۱ و حتی به سرزنش و انتقاد از
آن پرداختند.
در برابر این نگاه متحجرانه و جمودآمیز نسبت به سلطنت و نظام
شاهنشاهی، امام خمینی(ره) این اندیشه را باطل و شوم تلقی میکند:
«این مواد قانون اساسی [مشروطه] و متمم آن که مرتبط به سلطنت و
ولایتعهدی و امثال آن است، کجا از اسلام است؟ اینها همه ضداسلامی
است، ناقض طرز حکومت و احکام اسلام است. سلطنت و ولایتعهدی همان
است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده… سلطنت و ولایتعهدی همان طرز
حکومت شوم و باطلی است که حضرت سیدالشهدا(ع) برای جلوگیری از
برقراری آن قیام فرمود و شهید شد…»۱۲
همین شالودهشکنی انقلاب اسلامی است که در ربع قرن اخیر، نظامهای
فاسد، استبدادی و وابسته را به چالش کشیده و راه روشنی را برای
مبارزه با آنان در پیش پای ملتهای مسلمان قرار داده است.
جدایی دین و سیاست
اگر دین را به عنوان مجموعهای به هم تنیده و منسجم از باورها،
ارزشها و احکام عملی بدانیم که از جانب خداوند متعال برای تامین
سعادت حقیقی بشر ارایه شده است، به راحتی درخواهیم یافت که سیاست
به معنی حسن تدبیر در اداره امور اجتماعی انسان، بخشی تفکیکناپذیر
از دین است، زیرا نقش سیاست در تامین سعادت انسانها، انکارناپذیر
بوده و دین نمیتواند نسبت به این عامل اساسی و موثر در سعادت
انسان، بیتفاوت باشد. برخلاف این امر بدیهی و آشکار، که بهخصوص در
مورد دین اسلام و مکتب تشیع به استناد دهها آیه از قرآن کریم و
صدها روایت و – فراتر از آن – سلوک و سیرهی پیامبراکرم(ص) و ائمه
معصومین(ع) به هیچوجه تردیدپذیر نیست، اصل متحجرانه جدایی دین و
سیاست، در فرهنگ جامعه ما و همه جوامع اسلامی، اصل غالب تلقی میشد و
این اصل متحجرانه حتی در مراکز حوزوی و در میان روحانیان هم نفوذ
کرده، مانع هر تلاش جدی و گسترده سیاسی میگردید، حال آنکه «مساله
ولایت و اینکه جهات اجتماعی زندگی انسان، اداره کننده و سرپرستی
میخواهد، از بدیهیات فطرت است و آیات قرآنی که بنای دین را بر
روی فطرت میگذارد، در اثبات این که ولایت یک مساله ثابت و
غیرمتغیر دینی و به اصطلاح از مواد شریعت است، کافی است»۱۳ «مساله
ولایت، یکی از مواد شریعت است که مانند سایر مواد مشروعه دینی برای
همیشه در جامعه اسلامی باید زنده باشد.»۱۴ «اعتقاد به ضرورت تشکیل
حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره، جزیی از ولایت است.»۱۵
اما آنچه در این باب در ذهنیت عمومی جامعه ما – پیش از شکلگیری
انقلاب اسلامی – جایگزین شده و فرهنگ سیاسی غالب را تشکیل میداد،
این بوده که «اسلام کاری به سیاست ندارد و باید دیانت از سیاست
جدا باشد.»۱۶
منشا این نگاه متحجرانه، عمدتا مراکز قدرت جهانی بودند که این نگاه
را به نفع خود و در راستای تامین نفوذ و سلطه نامشروع خود در
کشورهای اسلامی میدانستند: «این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد
و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران
گفته و شایع کردهاند. این را بیدینها میگویند. مگر زمان
پیامبراکرم(ص) سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عدهای روحانی
بودند و عده دیگر سیاستمدار و زمامدار؟…. این حرفها را استعمارگران و
عمال سیاسی آنها درست کردهاند تا دین را از تصرف امور دنیا و از
تنظیم جامعه مسلمانان بر کنار سازند و ضمنا علمای اسلام را از مردم و
مبارزان راه آزادی و استقلال جدا کنند. در این صورت میتوانند بر
مردم مسلط شده و ثروتهای ما را غارت کنند. منظور آنها همین است»۱۷
البته – از دیدگاه امام(ره) – علاوه بر خارجیها، روحانیان غافل از
جنبههای اجتماعی سیاسی اسلام هم در پیدایش این نگاه متحجرانه
شریک بوده و زمینه را برای چنین تحریفهای آشکاری، فراهم
میساختهاند.۱۸
حتی عقیده به انتظار ظهور حضرت مهدی(عج)، گاه زمینهی این برداشت
انحرافی میشده است. بدفهمی در باب انتظار فرج، بهانهای برای
انفعال و سازش تلقی میشده و تندادن به هر نظام فاسد و ستمگری را
توجیه میکرده است.
انقلاب اسلامی در عمل، انگارهی جدایی دین و سیاست را نسخ کرد و
شالودهی این نگاه متحجرانه را فروریخت. نه تنها در جریان انقلاب،
که در نظام سیاسی برآمده از انقلاب اسلامی، سیاست و حکومت، مبانی
فلسفی و چارچوب ارزشی و اخلاقی خود را بر اسلام بنا نهاد و اهداف و
روشهای حکومت را مبتنی بر آرمانها و احکام اسلامی تعریف و تحدید
کرد و بر پیوند دین و سیاست تاکید ورزید. تجربه ۲۵ ساله، استقرار
جمهوری اسلامی، برکات و ثمرات این پیوند را در عرصههای مختلف سیاسی،
امنیتی، فرهنگی، اجتماعی، تربیتی و… نشان داد و تاثیر دینیبودن حکومت
را در کنترل و نظارت بر قدرت، مردمی بودن نظام سیاسی، حفظ استقلال
کشور، پایبندی حکومت به ارزشها و چارچوبهای اخلاقی، جلب مشارکت و
حضور عینی مردم در دفاع از مرزها و طرد بیگانگان، تعمیق روح وحدت و
انسجام ملی، فراهمآوردن بستر توسعه و پیشرفت، تقویت روحیه خودباوری و
خودجوشی در عرصههای گوناگون پژوهشی، علمی و فنی، تامین عزت و
افتخار جامعه در برابر دیگران، دفاع از آزادیهای قانونی و تضمین
حقوق مردم، تلاش برای استقرار عدالت و مبارزه با تبعیض و فساد و
اشرافیگری، رشد فرهنگی و تعالی معنوی و اخلاقی جامعه، و…، آشکار ساخت.
همین تجربه است که موجب گسترش بیداری اسلامی شد و فرهیختگان
جهان اسلام را در برابر لجام گسیختگی حکومتهای استبدادی و وابسته –
در کشورهای اسلامی – به تحرک و مبارزه برانگیخت و خواب مستکبران
جهانی را آشفته ساخت.
جمود و تحجر فقهی
انقلاب اسلامی به عنوان راهکاری دینی برای مقابله با ظلم، فساد،
استبداد و سلطهی بیگانه و تشکیل جمهوری اسلامی ایران، حاصل اجتهاد
فقیهی سترگ و روشنضمیر بود که خود نوعی شالودهشکنی در عرصهی تحجر و
جمود فقهی باید تلقی شود. اما فراتر از این، اندیشهسازان و
پایهگذاران فکری انقلاب اسلامی، پیش از این چارهاندیشی و مبارزه
با جمود فقهی را مطرح کرده و بر ضرورت بازخوانی و بازکاوی احکام
فقهی، متناسب با نیازهای نو، در چارچوب منابع اصیل و با رعایت
سازوکارها و روشهای اجتهادی، تاکید ورزیده بودند.۱۹
در جریان اوجگیری انقلاب اسلامی، برخی شبههها در باب حضور زنان در
صحنهی مبارزات مطرح میشد که امام راحل با قدردانی از زنان متدین
و مبارزی که پیشتاز صفوف تظاهرات ضدرژیم پهلوی قرار داشتند، این
شبههها را پاسخ میداد. پس از پیروزی انقلاب هم درباره تصدی
نمایندگی مجلس شورای اسلامی توسط زنان، شبهاتی مطرح و حتی مستند
به استدلالهای فقهی در قالب کتاب منتشر شد، که امام (ره) و سایر
عالمان مجتهد و زمانشناس، بیاعتنای به این نغمهها، بر ایفای نقش
اجتماعی – سیاسی زنان، با حفظ همه اصول اخلاقی و رعایت موازین
شرعی، تاکید کردند.
شالودهشکنی انقلاب اسلامی در عرصهی تحجر و جمود فقهی، پس از پیروزی
انقلاب اسلامی و برای ارایهی الگوی جامعهای دینی در عصر حاضر،
ضرورت بیشتری یافت و در زمینهی احکام اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، هنری،
قضایی و…، مصادیق متعددی پیدا کرد، اما هنوز هم عرصهها و زمینههای
فراوانی وجود دارد که – به تعبیر استاد شهید مطهری(ره) – در برابر تلاش
دستهایی که میخواهد ما را به مسیر غرب بکشاند، وظیفهی سنگین و
خطیر مواجهه با مسایل زمان را بر دوش مجتهدان و عالمان دین قرار
میدهد تا با شجاعت علمی لازم – همچون شجاعت شیخ طوسی(ره) در زمان
خود – بتوانند با جمود فقهی مبارزه کنند و احکام حیاتبخش اسلام را
برای تامین نیازهای نوین جامعه اسلامی استنباط و ارایه نمایند.۲۰
مدرنیته، تنها راه نجات
گرچه مدرنیته یک حقیقت بسیط و غیرقابل تفکیک نیست و ویژگیهای آن
حاکی از عناصر مختلفی است که در عرصههای گوناگون حیات اجتماعی و
فردی جوامع غربی، بهتدریج شکل گرفت و تحت عنوان واحد «مدرنیته» یا
تجدد، دوران جدید غرب را از دورانهای پیشین آن، متمایز ساخت، ولی در
یک نگاه جانبدارانه و مطلقانگارانه، تجدد به عنوان تنها راه پیشرفت
و رشد جوامع بشری القا شد و پیشقراولان منورالفکری در جوامع شرقی – و
از جمله در جامعهی ما – تعریفی از مدرنیته را مطرح کردند که گویا
نمیتوان میان لایهها و عناصر مختلف آن تفکیک قایل شد و بنابراین
تعریف، نسخهی «غربیشدن از فرق سر تا ناخن پا» را برای جامعهی ما
تجویز کردند.۲۱ به همین دلیل یک نوع نگاه متعصبانه و متحجرانه در
باب مدرنیته شکل گرفت و آموزههای فنی، علمی، فرهنگی، فکری و سیاسی
مدرنیته، یکجا به عنوان تنها راه نجات، در میان عالم و عامی تبلیغ و
غالبا پذیرفته شد. رژیم پهلوی سعی میکرد با شعار مدرنسازی، به
بازکردن راه نفوذ بیگانگان مشروعیت بخشد و با همین رویکرد توانست
بخشهایی از روشنفکران را به همکاری و همراهی با خود، جلب کند.
انقلاب اسلامی ایران، این انگاره را به چالش کشید و علیه آن به پا
خاست. میشل فوکو، به درستی این نکته را دریافته است که: «انقلاب
اسلامی ایران، امتناع کل یک فرهنگ و کل یک ملت بود از رفتن زیر
بار یک جور نوسازی که در نفس خود کهنهگرایی است.»۲۲ حقیقتا جمود بر
روی همه آموزهها و عناصر مدرنیته، خود نوعی تحجر و کهنهگرایی است
که رویکرد فراتجدد در غرب، دلیلی بر این امر است.
البته انقلاب اسلامی همهی وجوه عصر جدید را منتفی تلقی نمیکرد.
تاکید امام خمینی(ره) بر اینکه ما با تمدن مخالف نیستیم بلکه با
فساد مخالفیم، پاسخی بود به برداشتها یا اتهامات ناروا در حق انقلاب
اسلامی، که ناشی از همان دیدگاه متعصبانه و متحجرانه در باب تجدد
بود، و گمان میکرد خصیصهی مذهبیبودن انقلاب، به معنی مردود شمردن
فکر پیشرفت است.۲۳
نگاهی به ویژگیهای دوران مدرنیته،۲۴ نشان میدهد که انقلاب اسلامی
به حق، تفکیکناپذیری و واحدانگاری این ویژگیها را زیر سوال برد و
با تفکیک وجوه مختلف فنی – علمی، فکری – فرهنگی، اقتصادی – سیاسی
آن برای هر کدام، نوعی از مواجهه و تعامل را تعریف نمود. این نگاه،
تفاوت آشکار مبانی فکری انقلاب اسلامی را با اندیشههای سلفیگری در
بخشهایی از جهان اسلام نشان میدهد، تفاوتی که هنوز هم برای
برخی تحلیلگران، به درستی فهمیده نشده است.
علاوه بر آنچه مطرح شد، میتوان به آموزهها و انگارههای دیگری
نیز اشاره کرد که به عنوان عناصر فرهنگی متحجرانه، در ذهنیت عمومی
جامعه رسوخ کرده و راه را برای تحولی بنیادین و اصیل در جامعه
تنگ میکرد. انقلاب اسلامی در این عرصهها درصدد شالودهشکنی و تغییر
گفتمان غالب برآمد و توانست این عناصر را کاملا یا به طور نسبی
متحول سازد. برخی از این انگارهها عبارت است از:
- انفعال در برابر قدرتهای استعماری و تن دادن به قضا و قدر (به معنی عامیانه و منفی آن)
- وازدگی، یاس و خودکمبینی برای ورود در عرصهی مبارزات اجتماعی و سیاسی و تلاشهای علمی و فنی.
- اعتقاد به تعارض دین با علم، اندیشهورزی، خردورزی،….
- لزوم احتراز روحانیان از ورود به عرصهی عمل اجتماعی و سیاسی و تصدی مناصب عمومی.
در مورد بند اخیر، اظهارات یکی از چهرههای سرشناس روشنفکری معهود
کشورمان پس از پیروزی انقلاب در جمع روحانیان قم، خواندنی و قابل
توجه است.۲۵ نگاه متحجرانهای که روشنفکران متجدد مآب در باب
روحانیت، دین، حوزههای علمیه و نمادهای دینی از قبیل شهر مقدس قم
داشتند، و تحول عمیقی که در این نگاهها ایجاد شد، توفیق انقلاب
اسلامی در شالودهشکنی و مبارزه با عناصر جامد و رسوب کرده در فرهنگ
غالب را میرساند.